یادداشت‌های یک سفیر (10)

::. وسایل مورد نیاز

اوّلین شب پیاده‌روی، وقتی در حسینه‌ای قرار گرفتم، می‌خواستم رم دوربینم را خالی کنم ولی از فرط خستگی بدون اینکه لباس‌هایم را عوض کنم خوابم برد، البته تا آخر سفر اصلاً لباس‌هایم را عوض نکردم. یعنی به اندازه‌ی لباس عوض کردن هم توان نداشتم. بر خلاف من خیلی‌ها بودند مدام لباس‌هایشان را عوض می‌کردند و لباس تازه می‌پوشیدند.

نماز صبح که بیدار شدم تازه یادم افتاد که رم دوربینم پر است و باید خالی‌اش کنم. در این سفر اوّلین باری بود که می‌خواستم رم را خالی کنم، اصلاً فکرش را نمی‌کردم که حدود یک ساعت طول بکشد. مجبور شدم با همسفرانم برای چند ساعتی خداحافظی بکنم. آفتاب طلوع کرده بود و رم دوربین هنوز خالی نشده بود، نشستم داخل چادر و مشغول خواندن کتاب کشتی پهلو گرفته شدم.

یادداشت های یک سفیر یادداشت های یک سفیر

***

یکی از چیزهایی که دغدغه‌ام بود، وسایل همراهم بود. تصمیم گرفته بودم در سفر اوّلم یک هدف اوّلی داشته باشم و بعد اگر توانستم به امور دیگری هم بپردازم.

برنامه ریخته بودم مشغول عکاسی بشوم و یادداشت برداری کنم، البته بیشتر عکاسی.

به همین خاطر لوازم یک سفر عکاسی را باید تهیه می‌کردم. خب اوّلین مشکلی که باید برایش راه حل پیدا می‌کردم مشکل ذخیره‌سازی عکس‌ها بود. با توجه به تجربه‌ای که از عکّاسی به دست آورده‌ام یقین داشتم که برای چنین سفری یک رم 16 گیگ آن هم در یک دوربین DSLR خیلی حجم کمی است. پس تصمیم گرفتم یک هارد اسکترنال هم همراه خودم ببرم، که لازمه‌ی بردن هارد این است که لپ تاپ هم همراهت باشد، ولی تقریباً بردن لپ تاپ کار طاقت فرسا و از طرفی هم خطرناکی است. در عراق سر هر کوچه‌ای یک ایست بازرسی بود و به کوچکترین بهانه‌ای تفتیشت می‌کردند. مجبور شدم تبلت برادرم را قرض بگیرم، تبلتی که قابلیت OTG را پشتیبانی کند و از همه مهم‌تر ولتاژ برقش آن‌قدری باشد که هارد اکسترنال را هم اجرا کند. مانده بود یک رم ریدر که رم‌های CF را بخواند. تقریباً تجهیزات عکاسی‌ام تکمیل شده بود.

برای یادداشت‌برداری هم که یک گوشی آندروید و یک نرم‌افزار note everything  کافی بود؛ یکی از امکاناتش هم این است که در کنار یادداشت می‌توانی صدایت را هم ضبط کنی که من برای ثبت سوژه‌هایم، صدایم را ضبط می‌کردم.

غیر از لوازم اصلی‌ام که گفتم، موارد دیگری هم هست که خیلی به سفرم کمک کرد:

کفش کتانیِ سبک و راحت، به نظرم بهترین گزینه برای پیاده‌روی اربعین است. البته داشتن دمپایی، خیلی از جاها (حمام و سرویس بهداشتی و ...) به درد می‌خورد.

داخل کوله‌ام چیزی که خیلی در سفر به دردم خورد و اگر نبود ممکن بود اتفاق بدی بیفتد، داروهای گیاهی بود که مادرم برایم بسته بود. غذاهای خیلی چرب و گاهی خیلی شیرین عراقی‌ها ممکن است با مذاق خیلی‌ها خوش نیاید. این سه دارو همیشه داخل کوله‌ام بودند: سفوف، قره قروت، زیره.

بهترین گزینه برای حمل وسایل به نظرم کوله پشتی است و هر چیزی غیر از کوله‌پشتی، سفر را خیلی سخت می‌کند. کسانی که کوله نداشتند برای حمل وسایل‌شان دست به ابتکارهای جالبی می‌زدند و البته سختی‌هایی هم می‌کشیدند.

یادداشت های یک سفیریادداشت های یک سفیریادداشت های یک سفیریادداشت های یک سفیر

جالب‌تر هم زنان عراقی بودند که برای حمل وسایل‌شان، آنها را روی سرشان می‌گذاشتند. مهارت عجیبی داشتند در این کار.

یادداشت های یک سفیریادداشت های یک سفیریادداشت های یک سفیریادداشت های یک سفیریادداشت های یک سفیریادداشت های یک سفیر

 در مورد کوله چند ویژگی که خیلی می‌تواند مفید باشد این است که:

اولاً بندهای کوله، بندهای مناسب و راحتی باشند، یعنی بعد از چند ساعت شانه‌های شما از فشار بار درد نگیرند.

ثانیاً اینکه کوله جیب و بندهای کمکی زیادی داشته باشد. خیلی از اوقات شیشه‌ی آبی، کفشی، لباسی و یا چیز دیگری را به کوله‌تان آویزان می‌کنید که راحت هم به آن دسترسی داشته باشید، بدون اینکه کوله را از پشت‌تان دربیاورید.

ثالثاً کوله‌های کوهنوردی بهترین گزینه هستند.

رابعاً به نظرم هر چقدر هزینه برای کوله بکنید ضرر نمی‌کنید. چون واقعاً یک کوله‌ی بد ممکن است شما از ادامه‌ی سفر بیندازد.

یادداشت های یک سفیر

یادداشت های یک سفیریادداشت های یک سفیریادداشت های یک سفیریادداشت های یک سفیریادداشت های یک سفیر

۲۲ آبان ۹۴ ، ۱۷:۳۰ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

انگار دلم مانده در جاده قم مشهد

امشب در حرم حضرت معصومه سلام‌الله علیها بودم. دقیقا سی شب پیش هم در حرم حضرت رضا علیه‌السلام.

شبی که در چشم پیامبر صلی الله علیه و آله جای گرفتم و ازدواج کردم.

همیشه‌ زندگی‌ام مدیون این خواهر و برادر بوده‌است؛ حالا هم. حاجتم را که طلب می‌کنم، خواهر من را به برادر حواله می‌کند و برادر هم من را به خواهر.

سال‌هاست که طواف می‌کنم قم مشهد را.

    

پی‌نوشت:

+ 45 روز وبلاگم را به روز نکردم و هیچ توجیهی برای این خاک‌خوردگی ندارم.

+ لپ تاپم که به سرقت رفت، آنقدر کامنت‌های دلسوزانه برایم آمد که دیگر داشتم نگران دوستان و مخاطبان وبلاگم می‌شدم، بندگان خدا از من بیشتر غصه می‌خوردند.

بله لپ تاپم پیدا شد الحمدلله.

خیال همه راحت.

 

۲۱ آبان ۹۴ ، ۰۲:۳۷ ۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

قضا و قدر شیطان!

پیش‌نوشت:

اتفاق منا، اونقدر سخت و تلخ بود که یه ملّت مسلمون رو غصه دار کنه، ولی صحبت‌های مسئولین بی کفایت عربستان و عده‌ای از داخلی‌ها، تلخ‌تر بود، تا حدی که هر غیر مسلمونی هم بشنوه به حماقت این‌ها پی می‌بره و خونش به جوش میاد.

هر مسلمونی شلوغی اطراف ضریح و مکان‌های مقدس و اربعین و ... رو چشیده و می‌دونه که با وجود اینکه بعضی همیشه هستن که مراعات نمی‌کنن و همیشه هل! می‌دن، ولی هیچ وقت این قضیه منجر نمی‌شه که 2000 نفر آدم کشته بشن، زبونم لال مگه گوسفندن!

می‌گن طنز، بیان تناقض‌هاست. از تلخی این ماجرا جز طنز نتونستم بنویسم، از بس که متناقض بود و تلخ.

     

خالد الفالح گفت: این حادثه خیلی بزرگ است و تعداد کشته زیاد است و دردناک است. این قضا و قدر الهی است. این حادثه به علت ازدحام و عدم تبعیت حجاج از دستورات داده شده اتفاق افتاد.

***

در ادامه شما یک مصاحبه ی کاملا واقعی! با خالد الفالح را می خوانید:

 

- شما علت این حادثه رو چی می دونین?

- قضا و قدر الهی

- یعنی اینکه جاده اصلی بسته شده بود ربطی به ماجرا نداره?

- اینا همش قضا و قدر الهیه، ما نباید توی کار خدا دخالت کنیم.

- شما گفته بودین علت این حادثه گرما بوده و بی نظمی زائرا.

- بله مخصوصا زوار افریقایی

- خب آخر قضا و قدره یا گرما و بی نظمی?

- بالاخره قضا و قدر بوده که گرم شده و بی نظمی به وجود اومده.

- درست مثل اینکه قضا و قدر بوده که راه بسته شده?

- دقیقا

- عده ای معتقدن قضا و قدر بوده تا نشون داده بشه که دیگه مدیریت حج دست ادم های با کفایتی نیست.

- بنده تکذیب میکنم، حادثه ای که اتفاق افتاد، چیزی از ارزش های ما توی مدیریت حج کم نمیکنه.

- در مورد یمن چی? اونجا چطور?

- اونجا هم قضا و قدر الهیه. موشک های ما بلایای طبیعی هستن که خدا داره روی سرشون می ریزه.

- عذرمیخوام شما میتونین بگین قضا و قدر یعنی چی?

- لطفا سوال بعدی

- اقای خالد به جای سوال اخرم می تونم یه نمونه از قضا و قدر الهی رو نشونتون بدم?

بله حتما

(خالد الفالح زیر مشت و لگد خبرنگار، بر اثر قضا و قدر الهی! جان داد)

 

 

آزمون:

 

با توجه به متن مصاحبه بالا یه سوالات زیر پاسخ دهید:

 

1. قضا و قدر یعنی چه?

 

الف) یعنی من نبودم دستم بود.

ب) من نبودم دستم بود، تقصیر آستینم بود.

ج) بی کفایتی آل سعود

د) یکی از مفاهیم اعتقادی اسلام است که هیچ ربطی به یحث ندارد.

 

2. به چه چیزهایی می گویند قضا و قدر?

 

الف) موشک هایی که بر سر مردم یمن فرود می آید.

ب) افتادن جرثقیل های اطراف کعبه

ج) آتش سوزی در هتل

د) بسته شدن در قظار و خفگی زائرین

ه) خودتی

 

3. 5 تفاوت بین اظهارات مسئول عربستانی مذکور و اظهارات رئیس دفتر هاشمی رفسنجانی پیدا کنید:

 

«قضاوت در این مسائل(حادثه منا) مشکل است، در تهران 8 میلی‌متر باران آمد و چندین کشته داشتیم اما این دلیل نمی‌شود که قضاوت کنیم چه کسی مسئول است.»

   

این وبلاگ‌ها را هم بخوانید:

داغ دارم برایت .::. سبک‌تر از همیشه .::. حال این روزهای من

۰۴ مهر ۹۴ ، ۰۶:۰۱ ۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

بدون عنوان

امروز قرار بود با دوستام، یه موج وبلاگی برای فیلم "محمد رسول الله" مجید مجیدی، راه بندازیم.

ولی، صبح لب تابم رو گم کردم و الان هم در به در دنبالشم. از بین رفتن یادداشت های 5 ساله گذشته ام خیلی سخت تر از ضرر مالیه، واقعا احساس می کنم بخش زیادی از تجربه ها و گذشته و تاریخم رو از دست دادم، نوشته هایی که پیش از هر چیز، بهم می گفت که کی بودم و کی هستم.

این آخرین عکس لب تابمه، امروز صبح، بوستان زائر، کنار حرم حضرت معصومه سلام الله علیها.

۲۰ شهریور ۹۴ ، ۱۰:۵۷ ۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

اوداج اربعه!

فرهنگ اصطلاحات طلاب

کتاب "فرهنگ اصطلاحات طلاب" از جهتی خبر از یک فاجعه می‌دهد و از جهتی هم، البته شاید! یک حرکت خوب و مفید است که باز هم آبستن همان فاجعه است.

تا قبل از اینکه مقدمه‌ی کتاب را بخوانم اینقدر بدبین نبودم و این کتاب را صرفاً یک کتاب فرهنگ، آن هم فقط و فقط برای طلبه‌ها می‌دانستم. یعنی این کتاب برای طلبه نوشته شده است تا اگر در ادبیّات تدریس اساتید و متون کتب به عباراتی از این دست برخورد کرد، بتواند به این فرهنگ رجوع کند و معنای اصطلاح یا لغت را بفهمد، که خب برای این نوشته نشده است.

امّا فاجعه آن جا بود که مقدّمه‌ی کتاب را خواندم: "شاید تا به حال، با فردی روحانی برخورد کرده‌اید و عباراتی را از او شنیده‌اید و معنای آن‌ها را به وضوح درک نکرده‌اید! ... که ادبیّاتی اختصاصی را برای آن‌ها به وجود آورده است."

یاد لطیفه‌ای افتادم، وقتی این مقدّمه را خواندم. لطیفه این بود: دو نفر بعد از نماز به سراغ امام جماعت می‌روند تا طریقه‌ی ذبح گوسفند را بپرسند. اوّلی می‌پرسد و امام جواب می‌دهد: فَری اوداج اربعه بید المسلم مع آلات الحدیدیة حلال و الا فلا. اوّلی از دوّمی می‌پرسد: امام چی گفت؟! دوّمی جواب می‌دهد: ساکت باش، امام دارن دعا می‌خونن!

 

کار به جایی رسیده که اینقدر با ادبیّاتی تخصصی و غیر معمول و حتّی در بعضی موارد ساختگی، صحبت کرده‌ایم که حالا باید کتابی چاپ بشود تا حرف‌هایمان را برای مردم ترجمه کند!

هدف و قصد نویسنده را نمی‌دانم، اصلاً هم وجود این کتاب را بد نمی‌دانم، که شاید نیاز هم باشد که در تاریخ بماند. ولی چرایی چاپ کتابی این‌چنین، سال‌هاست که آزارم می‌دهد.

البته این تخصصی صحبت کردن و استفاده از کلمات غیرفارسی فقط مشکل طلبه‌ها نیست، دانشجوهای رشته‌های پزشکی و کامپیوتر و ... هم به همین مرض مبتلا هستند.

۰۱ شهریور ۹۴ ، ۱۵:۳۵ ۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

30 پیام خوانده نشده!

فشار کار دو سه روز گذشته‌م حتّی اجازه نداده بود که پیام‌های گوشیم رو بخونم. امشب که یه کم وقت خالی پیدا کردم دیدم حدود 30 تا پیام خونده نشده دارم. جالب بود! اتفاقاتی افتاده بود توی این دو سه روز.

چند تا از پیام‌های خونده نشده‌م این‌ها بود:

::. سلام، چرا جلد 2 رو نخونم؟ (هنوز جوابش رو ندادم، فکر کنم رفته جلد 2 رو هم خونده!)

::. قصد ازدواج داری؟ 1. بله 2. ازدواج کردم 3. وقتش نشده! 1000 شارژ با 3 سوال مسابقه (الآن من چی باید جواب بدم؟)

::. مراسم تشییع پیکر پاک و مطهر شهید حجت‌الاسلام محمد شیخ شعاعی، یکی از غواصان دلاور ...

::. بالا سر امام رضا علیه‌السلام دعاگویتان هستم.

::. حل شد! پرسیدم! تشکر (بنده خدا، از من ناامید شده از یکی دیگه پرسیده)

::. سلام دیشب تولد جلیل بود، برنامه گرفتید؟ (این یکی دیگه خیلی بد شد!!!)

 

۱۷ مرداد ۹۴ ، ۲۲:۳۹ ۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

عبرتی برای آیندگان

چرا وبلاگ ننویسم؟

مثلاً وقتی این اتّفاق (+) (+) (+) برایم افتاد و هیچ کسی نبود که حرفم را با او بزنم و داشتم غمباد می‌گرفتم، باید چه کار می‌کردم؟!

مثلاً‌ وقتی رفته بودم زیارت اربعین با پای پیاده، و آن همه شگفتی دیدم و مسحورشان شده بودم، چطوری باید آن شگفتی را به بقیه هم نشان می‌دادم تا آنها هم بروند؟!

یا مثلاً وقتی کتاب خوبی می‌خوانم و از اینکه آن کتاب را خوانده ام می‌خواهم بال در بیاورم، چطوری باید آن کتاب را تبلیغ کنم؟ مگر من با چند نفر به طور چهره به چهره ارتباط دارم که کتاب را دستم بگیرم و آن را تبلیغ کنم؟! یا یک فیلم را.

یا وقتی از اتفاقی (+) (+) حرصم می‌گیرد چطوری باید نشان بدهم که من چقدر از این حرکات حالت تهوع بهم دست می‌دهد؟

***

به این فکر می‌کردم که وبلاگم در این عالم تاثیری هم می‌گذارد؟ وبلاگم می‌تواند جریان‌ساز باشد؟ مثلاً این وبلاگ دردی از بچه‌های فلسطین دوا می‌کند؟ یا خاری می‌شود توی چشم داعشی‌ها؟ یا می‌تواند یک کتاب خوب به یک دانش‌آموز یا جوان معرفی کند؟ یا مشکلی از زندگی کسی حل می‌کند؟!

خیالم راحت است که حداقل، وبلاگم، سال‌ها بعد شاید بشود یک درس عبرت برای آیندگان تا بفهمند که چه موجودی در گذشته زندگی کرده است و از زندگی‌اش درس عبرت بگیرند.

قرار بود از این بنویسم که "چرا وبلاگ می‌نویسیم؟" ولی هر چه فکر کردم دیدم چرا نباید بنویسیم؟

  

موجی‌های "چرا وبلاگ می‌نویسم؟":

سرگذر .:::. کاه‌گل .:::. سیاه‌سفید .:::. سنگ‌انداز .:::. کوره‌پزخونه .:::. دربست

۱۳ مرداد ۹۴ ، ۱۱:۳۲ ۹ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

مهم یا اهمّ؟! مسئله این است

اهم یا مهم؟! مسئله این است

عجالتا این مطلب رو داخل لب تابم هم ننوشتم و همینجا مستقیم توی ویرایشگر وبلاگ دارم می‌نویسم. و این یعنی آرشیو نشدن این یادداشت و سرانجام نامعلومش بین نوشته‌هام.

واسه‌ی همه‌ی آدم‌ها کارهایی هست که اگه سنگ هم از آسمون بباره ترکشون نمی‌کنن، نمی‌دونم هر کی برای خودش مثالی داره، اون کارها همیشه اولویت دارن، به قولی اهمّ هستن نه مهمّ. 

رفتن به اردو با دانش‌آموزای مجموعه بصائر، از واجباتیه که هیچ چیزی تا الآن برای من جاش رو پر نکرده، هیچ وقت یادم نمی‌ره که توی یکی از همین اردوها بود که خبر فوت برادر بزرگترم رو بهم دادن.

امروز کار مهمّ یا اهمّی پیش اومد و نتونستم برم اردو. اردو خیلی جای خوبیه، هر جا که می‌خواد باشه، یه زندگیِ تازه‌ست.

قالَ عَلِىٌّ علیه السلام: مَنِ اشْتَغَلَ بِغَیْرِ الْمُهِمِّ ضَیَّعَ الأَهَمَّ. حدیث

امام على علیه السلام فرمود:  هر کس که بـه کار بى اهـمیّت بپـردازد (و نیروى خود را صرف کارهاى غیر مهمّ کند ) کار مهم‌ـتر و لازم‌تر را تبـاه مى‌کند.

امیدوارم اون دنیا بتونم پاسخگوی این روزهای عمرم باشم.

۰۴ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۰۸ ۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دل سنگ!

دل سنگ-پاورقی

دل، سنگ که بشود،

داخل هیچ‌چیزی حل نمی‌شود، مثلاً آب.

اشک همه چیز را حل می‌کند، غیر از سنگ.

فقط آتش است که آبش می‌کند.

آن‌وقت شاید چیزی شد غیر از سنگ.

  

این عید فطری دلم بدجور هوای این دعا را کرده "خلصنا من النار یا رب..."

۲۷ تیر ۹۴ ، ۲۳:۲۸ ۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰

واگذاری!

وبلاگ بدی‌اش این است که آنها که تو را از نزدیک می‌شناسند، می‌آیند فلان مطلبت را می‌خوانند و بعد با حالات بیرونی که از تو می‌بینند هی تطبیق می‌دهند و می‌گویند مثلاً فلانی که این روزها فلان طور شده از آن پستش معلوم است که چه قدر حال روحی‌اش بد است، یا از آن پستش معلوم است که عاشق شده، از رنگ فلان عکسش معلوم است که این‌روزها عصبی است، یا این که فلانی این‌روزها خیلی شاد و شنگول است، دلیلش از فلان پستش بر می‌آید.

انکار نمی‌کنم که وبلاگ، حداقل وبلاگ خودم، شدیداً انعکاس حال باطنی است، و اگر من در محیطی بزرگ می‌شدم که امکان بروز و ظهور باطن و درونیّاتم برایم امکان داشت، شاید اصلاً به چیزی مثل وبلاگ فکر نمی‌کردم. نه تنها من، خیلی از ما ایرانی‌ها همینطور هستیم، درد و دل‌هایی که باید در جایش حل شود را مجبوریم در غیرجایش بزنیم. اینجور مواقع دیگر و تنها، خاصیتش می‌شود این که تخلیه بشوی، ولو اینکه مشکلت و دردت حل نشود.
(فراموشش می‌کنی؛ شاید همان پاک کردن صورت مسئله باشد!)

نمی‌خواهم خاصیّت‌های دیگر وبلاگ را منکر شوم، ولی شاید خاصیّتی که هیچ چیز دیگر جز وبلاگ برای من جایش را نگرفته همین است که گفتم، و می‌دانم که خیلی‌ها، هم از این نعمت وبلاگ محرومند و هم از آن نعمت وجود جایی برای بیان درد و دل‌هایشان.

خدایی‌اش هیچ خاصیتی نداشته باشد این وبلاگ، واقعاً گوش مفتی است، و همین چند دقیقه که حرف‌هایم را برایش می‌زنم همه‌ی دردم را فراموش می‌کنم.
(می‌توانم بگویم مخاطب وبلاگ کیلویی چند؟! خود وبلاگ عشق است؟!)

خلاصه کنم؛ داشتم محض ریا مناجات ابوحمزه ثمالی را مطالعه می‌کردم که بندی از مناجات به همم ریخت. درست یا غلطش را فعلاً‌ نمی‌دانم،‌ ولی مشکل اصلی این روزهایم این است که خلاف این بند عمل می‌کنم و لا غیر:

وَالْحَمْدُ للهِ الَّذی وَکَلَنی اِلَیهِ فَاَکْرَمَنی وَ لَمْ یکِلْنی اِلَی النّاسِ فَیهینُونی

ستایش خدایی را که مرا به حضرت خود واگذار کرده و از این رو به من اکرام کرده و به مردم واگذارم نکرده که مرا خوارکنند.

***

باور کنید اگر وبلاگ نبود، قریب بود که قالب تهی کنم!

۰۱ تیر ۹۴ ، ۲۲:۴۵ ۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰