محراب از ریشه حرب است، یعنی جنگ؛ محراب محل جنگیدن است، جنگیدن با شیطان.
مسجدی که فقط صد میلیون تومان برای محرابش خرج شده دیگر محل جنگیدن با شیطان نیست، محل معاشقه با شیطان است.
امام یعنی جلودار. امام جماعت یعنی کسی که در مسجد پیشوایی جلودار است؛
مسجدی که امام جماعتش جلودار است و هیات امنایش پیشوا، محل عبادت و سجده نیست، محل تفاخر عدهای است.
أَجَعَلْتُمْ سِقَایَةَ الْحَاجِّ وَعِمَارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ کَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ وَجَاهَدَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ ۚ لَا یَسْتَوُونَ عِنْدَ اللَّهِ ۗ وَاللَّهُ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ / توبه 19
آیا آب دادن به حاجیان، و آبادکردنِ مسجدالحرام را [از نظر ارزش] مانند [عمل] کسی قرار داده اید که به خداوند و روز قیامت ایمان دارد، و در راه خدا جهاد کرده است؟ [ارزش این دو] نزد خداوند یکسان نیست؛ خداوند مردم ستمکار را هدایت نمی کند.
حالا توی این زیارت اربعینی یه چیزی مینویسم میگید چه ربطی داره؟ ربط داره برادر من ربط داره:
کاش آنقدری که دولت به معنای عامش (یعنی چه این دولت و دولت های گذشته و چه هر نهاد دولتی) وقتش را صرف شکایت و گیر دادن به مجموعههای انقلابی میکند به کارهای خودش میرسید اوضاع خیلی بهتر بود، مثلا اگر آنقدری که آموزش و پرورش دارد تلاش مذبوحانه میکند (دست و پا میزند) که اقدامات آتش به اختیار در حوزه تعلیم و تربیت را از بین ببرد، فقط و فقط برای یکی از هزار مشکلش وقت و انرژی میگذاشت همه چی خوب بود و آروم و ما هم چقدر خوشحال!
در دو مساله دینی یا اصطلاحا درون دینی، نگاه امام خامنه ای را با اکثرِ مشهور علمای حاضر متفاوت می دانم. یکی مساله غدیر و دیگری مساله فاطمیه است.
غالبا مساله غدیر، فقط اینگونه عنوان می شود که موضوعش شخص امیرالمومنین است و این یک اتفاق فقط شیعی است، یا در مساله فاطمیه نیز فلان شخص فقط به عنوان دشمن اهل بیت مطرح می شود و بیشتر نمی رود. لکن نه غدیر یک اتفاق فقط شیعی است که دعوا فقط بر سر امیرالمومنین باشد و نه فاطمیه آنی هست که الآن ساخته اند.
هم غدیر و هم فاطمیه، می توانند موضوعی باشند برای وحدت بین شیعه و سنی، به شرطی که نگاه امام خامنه ای و امام خمینی را پیدا کنند.
آیت الله مکارم، از حوزه علمیه ای حرف می زند که دیگر نیست، و رحیم پور ازغدی از حوزه ی علمیه ای نقد می کند که حالا هست.
نه حوزه علمیه ی الآن به اقصی نقاط کشور و دنیا مبلغ می فرستد و نه این حوزه محل پرورش امام خمینی رحمه الله بوده است.
اینکه هر سال تعداد کثیری از طلاب به تبلیغ در نقاط مختلف کشور می روند از لطف حوزه نیست که از همت خود طلاب است و اگر به خود حوزه بود تبلیغ در اهمیت دست چندم بود؛
تصور کنید شما به عنوان یک طلبه با انگیزه می خواهید به تبلیغ بروید، خب حوزه برای شما چه کار می کند؟ تا 6 سال اوّل حوزه که حق ندارید به تبلیغ بروید و کلاس ها برقرار است و غیبت در کلاس هم که منجر به حذف و ... می شود. در سال های بعدی هم دو حالت دارد یا در موسسه تخصصی هستید یا به صورت آزاد مشغول به تحصیلید. اگر در موسسه هستید 90 درصد موسسه های حوزوی قم، به بهانه اینکه فعلا طلاب مراکزشان باید به طور فشرده دوره هایی را بگذرانند در ایام تبلیغی کلاس برگزار می کنند و طلاب نمی توانند به تبلیغ در شهرستان ها بروند، نمونه بارز این موسسات، موسسه ای است که منتسب به آیت الله مکارم است و چند سالی است کارش را به طور گسترده شروع کرده است.
اگر هم طلبه آزاد باشید که باز هم حوزه خیلی به شما لطف کند در محرم و رمضان کلاس ها را تعطیل می کند و شما باید فقط در همین دو فرصت به تبلیغ بروید.
از موانعی هم که بر سر راهت می گذارند که حرف زیاد است، اگر طلبه ای احساس نیاز کند که تبلیغ در یک روستا یا شهر یا فلان نقطه ی این دنیا اولویت دارد بر قم ماندن، کمترین نتیجه اش قطع شدن شهریه و ما بقی مزایای مرکز مدیریت است.
و اما تاریخ گواه می دهد که همین حوزه حالا، چه قدر جلوی امام خمینی رحمه الله ایستاد و مانعش شد و این قصه شرح مفصل می خواهد و حوصله برای خواندن و شنیدنش.
ولی این حوزه از زمانی که بوده تا حالا که هست، به دوش چند طلبه ساده و مخلص و عالم و عامل بوده است نه به دوش خیلی از صاحب لحیه های دفتر و دستک دار. اکنون هم قوام حوزه به همان چند نفر است که ویژگی هایش را گفتم.
تقریبا یک سال این وبلاگ غیر فعال بود، دلیل این غیرفعالی فعالیت جدیدی است که به عهده دارم و البته هنوز هم ادامه دارد. لازم بود چند وقتی بگذرد تا بتوانم با روند جدیدی که در برنامه هایم به وجود آمده هماهنگ بشوم و دوباره شروع کنم به از نو نوشتن.
نوشته های پس از این، انشاالله علاوه بر رویه ی سابق وبلاگم که بر محور طنز و ادبیات و نقد بود، انشاالله چیزهای دیگری هم خواهد داشت مثل کشاورزی و اقتصاد و سفر و تجارت و مدرسه و ... و اینها چه ربطی به هم دارند را هم توضیح خواهم داد.
مکتب اسلامی عنوان فعالیت جدیدی است که در آن مشغولم، وبلاگی هم دارد، اینجا.
سابق آدرس این وبلاگ azpavaraqi.ir بود که چون غیرفعال بودم این دامنه از کف رفت! که خیر بود تا دامنه بهتری بگیرم ولی تا رونق بگیرد این دامنه راه زیاد است.
یا علی
یادداشتی برای "ماجرای نیمروز" و البته چیزهای دیگر
کمال به نظر شخصیت عجول، بی رحم و سنگدلی میآید.
ولی حقیقتا کمالها آدمهایی خیلی خیلی نزدیک به خدا هستند. نمیدانم چطور توصیفشان کنم که بعدا از حرفم برنگردم، ولی کمال، یعنی بفهمی کی باید چه تصمیمی بگیری؟
یعنی جرات داشته باشی تا اگر فهمیدی که لازم است اقدام کنی دیگر لحظهای هم تردید نکنی، دستت نلرزد، مصلحت اندیشی نکنی، عاقبت اندیشی نکنی، ذهنت سراغ احتمالات گوناگون نرود، دیگر وقتی فهمیدی کار درست چیست امّا و اگر و شاید و ... نیاوری.
نوشتن از کمالها هم البته جرات میخواهد.
راستی، کمال، جبهه جنگ با عراق را ول کرد و رفت در جبههای دیگر؛ این هم جرأت میخواهد.
عبدالله والی هم همان روزها جبهه را ول کرد و رفت بشاگرد، جبههای دیگر.
این جرأتها را هر کسی ندارد، خیلی از بهنام های زمان امیرالمومنین و امام حسن (علیهما سلام) هم نداشتند. زمانی که امام حسن جبهه را تغییر داد خیلیها نتوانستند جبههشان را تغییر بدهند، امام جبهه را از مبارزه فیزیکی با معاویه تغییر داد به جبههای دیگر، خیلیها نتوانستند همراهی بکنند، چون مبارزهشان با معاویه از روی هوای نفس بود.
کمال و عبدالله والی و خیلیهای دیگری که نمیشناسمشان، حضورشان در جبهه از روی هوای نفس نبود، نشان به آن نشان که صرفا حضور در جبهه برایشان مهم نبود، مهمّ برایشان حرف امام بود، حتّی اگر لازم باشد قلّه را ول کنی و بیایی در خیابانهای تهران.
بهترین لحظه فیلم ماجرای نیمروز، صحنه درگیری کمال با منافقِ در لباس کمیته بود. کمال در لحظه خطر را در لباس کمیته احساس کرد و یک نفر با لباس کمیته را کشت، یک لحظه خودتان را جای کمال تصوّر کنید. (این سکانس را در آپارات ببینید)
ساختن فیلم ماجرای نیمروز هم جرات میخواهد. مخصوصا وقتی این جمله را از محمدحسین مهدویان شنیدم، فهمیدم به کمال رسیده است:
"خودم خیلی مشتاقم اتفاقا به صحنه فیلم، به خاطر اینکه به اون اثری که فیلمنامه روی فیلمم گذاشته بیشتر توجه می کنم تا اون چیزی که روی کاغذ نوشته شده، برای همین خیلی نگران نیستم، می رم سر صحنه ببینم چی میشه" (پشت صحنه ماجرای نیمروز)
این روزهای انتخابات که ملّت کرور کرور در صف ثبتنام نامزدی ریاست جمهوری هستند، به نوع ثبتنامکنندهها و حرفهایشان که توجه کنی میبینی مردم بیش از حدّ، ریاستِ جمهوری را ساده میدانند.
منظورم رئیس جمهور شدن نیست، چون همهشان میدانند که تایید صلاحیت نمیشوند و حتّی به زبان هم میآورند که رد صلاحیت خواهند شد. ولی این حضور و این ثبتنام یعنی مردم در مقام فکر و ایده، کار رئیس جمهور را خیلی ساده میدانند، آنقدر ساده، که کار یک مکانیک یا پزشک را اینگونه نمیپندارند.
بین ویدئوهایی که از صحبتهای انتخاباتی این افراد هست، چیزی که گوشت را تیز میکند این است که واقعاً همهشان میدانند راه حلّ مشکلات کشور چیست.
تعدادی از این افراد در سه روز گذشته، فریاد میزنند که اگر تولید ملّی رونق بگیرد وضع مردم از این رو به آن رو میشود حال فرض کنید این صراحت و سادگی و جسارت در پرداختن به تولید ملّی را یک رئیس جمهور داشته باشد و واقعاً به تولید ملّی فکر کند و لا "صنایع خارجه که محیرالعقول ایرانی هاست(1)".
حتّی آن مردی که گفته بود به مردم حقوق سالیانهی 100 هزار دلاری میدهم هم همین تولید ملی را راه حلش میدانست، چیزی که دولت فعلی (به عنوان وادادهترینش البته) نمیخواهد بفهمد و نه حتّی به وضوحِ دیگر حرفهای تبلیغاتیاش به زبان میآورد.
البته مطالعه روی انگیزههای این افراد، شاید نتیجهی مردم شناسی خوبی داشته باشد حتّی آن که میگفت I am a kandid.
(1) کتاب شذرات المعارف؛ آیت الله شاه آبادی؛ صفحه 91؛ از این کتاب باز هم بخوانید.