از این اسفندهای
قبلِ فروردین
بدم می آید
اسفند
فروردین
فروردین
اسفند
فرقی ندارد
"حالا که تقویم من زمستوناش زیاده"
اسفند و فروردین
ندارد که
از فروردین و اسفند
بدم می آید
بی تو
.::.
بدم می آید
اسفند
فروردین
فروردین
اسفند
فرقی ندارد
"حالا که تقویم من زمستوناش زیاده"
اسفند و فروردین
ندارد که
از فروردین و اسفند
بدم می آید
بی تو
.::.
آدم تنگش میگیرد؛ خب آخر حق هم دارد.
زمستانی برف نمیآید، بعد اسفند بازیاش میگیرد و کل کشور را برف میگیرد و از جمله شهری که تو در آن هستی، قم.
بچه بودیم برف که میآمد، توی خانه محبوس میشدیم.
این حبس خانگی خیلی صفا میداد، غذاهای مادر، غذای مخصوص زمان برف میشد، دورِ همیها هم.
برف آن قدر میآمد و میماند تا بعدِ حبس، فرصت داشتیم کلی با برف گلاویز شویم و مثلاً شیرهی انگور و برف.
دیروز قم برف آمد، روز قبلش دیگر هوای قم داشت به اصلش بر میگشت که صبح از خواب بلند میشوی و میبینی چه برفی.
نمیدانم چرا حس حبس خانگی را نداشتم، شاید میدانستم که قرار است ...
بلند شدم و جناب canon 350D را هم با خودم بردم، حاصلش شد پست قبلی که ر. ک آخرین نما.
امروز صبح که از خواب بیدار شدم آفتاب مدام سیلی میزد توی صورتم.
باورم نمیشد.
انگار خوابِ 24 ساعتی برفی را دیده بودم.
خواب عکاسی در برف و حرم.
خواب سفیدیِ برف.
بیرون را نگاه کردم، آفتابِ لق روی زمین تلو تلو میخورد.
باورم نمیشد.
رفتم و از جنابش پرسیدم، خدا را شکر دیروز با خودم برده بودمش، وگرنه یقین میکردم که خواب دیدهام.
***
برف دیروز هرچه بود، شبیه بود به آنکه محکم به شانهات بزند و چهار ستون بدنت بلرزد.
یادم انداخت خاطرههایی را که با آنها بزرگ شدم و به اینجا رسیدم.
اگر بلیطم برای چند روز دیگر نبود، امروز به شهر شناسنامهای ام میرفتم، تا شاید حبس خانگی و غذای مخصوص زمان برف آمدن و شیرهی انگور و برف.
نمیدانم چرا دیروز حس حبس خانگی را نداشتم، شاید میدانستم که قرار است برف بی قرار باشد. قرار بود مرا بی قرار کند.
همیشه دم غروب بی تاب میشوم.
امروزی که گذشت غروب شد و من باز هم بی تاب شدم؛
بعد کمی به فکر فرو رفتم و آرام گرفتم؛
خیالم از بابت قضا شدن نماز ظهرم راحت شد، آخر، استثنائاً امروز اول وقت بودم.
و این شعر سهراب را هم بخوانید.
نامهی یک مسئول داغ دیدهی! آکادمی اسکار در واکنش به ادعای اخیر شَمَرقَندَری [1] :
راستش ما یک دستی خوردیم، یکه خوردیم وقتی ادعای شَمَرقَندَری را شنیدیم.
هر چی با خودمان فکر کردیم بیشتر به عمق فاجعه پی بردیم و
We understood that we"ve been fool.
بعدش که کمی حالمان جا آمد، یک نگاهی عمیق به گذشتهی اسکارمان کردیم و فهمیدیم که ای دل غافل این شَمَرقَندَری از همان اول دستش توی کار بوده و توانسته با لابیگری جوایز اسکار را به فیلمهای دلبخواهش بدهد، حالا میفهمم که چرا هر سال که اسکار را اعلام میکردند، نتیجه خلاف انتظار من و اطرافیانم بودند.
حالا بگذریم از گذشته، مهم ساختن آینده است و حفظ این اسکار مظلوم از دست بیگانگانی چون شَمَرقَندَری؛
ما با دوستان مان تصمیم گرفتیم که امسال مشتی محکم بر دهان شَمَرقَندَری بزنیم و بفهمانیم که آن اسکار را لولو خورد و برد و اگر تا حالا هر فیلم سیاسی و دلبخواهت را انتخاب کرده ای دیگر از این خبرها نیست ددم. دیگر نمیتوانی الکی الکی فیلمی مثل جدایی نادر از سیمین را با آن همه پیام اخلاقی و گل و بلبل نشان دادن ایران اسکار بدهی.
حالا تصمیم ما چیست؟ بگذارید من نگویم تا مزهاش از دهان نیفتند و خودتان تا چند روز دیگر در اسکار 2013 ببینید.
ولی تا آن موقع نمیتوانم صبر کنم میگویم ولی جان من خیلی این خبر را پخش نکنید. ما تصمیم گرفتهایم فیلم ضد ایرانی آرگو را برنده بهترین فیلم اسکار کنیم.
با اینکه فیلم لینکن مهمتر است برای ما، چون در مورد لینکن خودمان است ولی برای به خاک مالاندن دماغ شَمَرقَندَری این کار واجب است.
تازه قصد داریم از اوباما درخواست کنیم که بیاید جایزه را اعلام کند و یکی از انگشتانش را هم خطاب به شَمَرقَندَری نشان دوربین بدهد.
در همین راستا با دوستان نشستیم و پیامی هم برای اسکار امسال طراحی کردیم:
«امسال اسکاری عاری از هرگونه جدایی و سیاست و شَمَرقَندَری و لابی گری را برگزار میکنیم.»
::
بعد از اسکار:
اوباما دستش بند بود زنش آمد، در ضمن زن اوباما برعکس خودش کاملاً محفوظ به حیاست لذا از کار مذکور خودکاری کرد.
[1] املایش کاملا هم درست است، الکی کامنت ندهید؛ این شخص معاون سینمایی وزارت ارشاد در کشور یکی از دوستان بنده است.
شرمنده که صبح روز رحلتت آمدم زیارت،
آخر در شلوغی دور ضریح حواسم به کیف پولم بود ...
تو کم درد نداشتی، ببخش.
برای حضرت معصومه سلام الله علیها که کنارش زندگی برایم معنا شد.
|
از تو و ما و شما، ایشان، من و او عذرخواهی می کنم
از لباس چرک و از جوراب بد بو عذرخواهی می کنم
از الف.میم، عین.لام، جیم.کاف و مخصوصا چِ زاده
آن که شد بر خواب مردم مثل لولو عذرخواهی می کنم
جستجوی یار می کردم در اینترنت، همه فیلتر شدند
حالا از گوگول، اِم اِس اِن، سایت یاهو عذرخواهی می کنم
آن سمرقند و بخارایی که داده قول حافظ، بابتش
از همه ترکان هم از آن خال هندو عذرخواهی می کنم
رفتم و از آن همه گفتم به لیلی عاشقت هستم کنون
از پری و نرگس و نسرین و مینو عذرخواهی می کنم
کرده ام انگشت بی جا هر کجایی حفره یا سوراخ بود
فی المثل از حفره های شهر باکو عذر خواهی می کنم
معذرت از کدخدا یا ناخدا یا که معاون هیچ نیست
از خدای خود ار آب رفته بر جو عذر خواهی می کنم
صفحهی گوشی 1200 ام (دوازده-دو صفر) را با شلوارم تمیز میکردم که ناگهان صفحهی موبایلم شروع کرد به خاموش و روشن شدن؛ بعد شروع کرد به لرزش و ویبرهی شدید که تمام تنم داشت میلرزید. ناگهان گوشی از دستم پرت شد گوشهی اتاق. بعد مثل اینکه پرواز کند مقداری از زمین بلند شد و معلق در هوا ماند. من که خیس عرق شده بودم و خشکم زده بود وحشت داشتم به گوشی نزدیک شوم. اساسی ترسیده بودم که این دیگر چه مدلش است که گوشی معلق در هوا مانده؟ خب یک چیزهایی شنیده بودیم که این گوشیهای جدید و اَپِل و از این جور چیزها همه کاری میکنند، بچه نگه میدارند، آب پرتقال میگیرند، پوشک ایزیلایف سالمندان را عوض میکنند، وقتی تماس و پیامکهای ناجور برایتان میآید و شما را ناراحت میکند گوشی به طور خودکار شما را دلداری میدهد، ولی آخر گوشی 1200 که نه وایرلسی دارد و نه بلوتوثی و خفن ترین کاری که با او میشود انجام داد استفاده از چراغ قوهی نسبتاً پرنورش است، چرا در هوا این جوری معلق مانده است!؟ آقای من که شما باشی همینطور در کف و حیرت مانده بودم که ناگهان از درز و دروز گوشی دود شدیدی بیرون زد که کل اتاق را گرفت، به حدی که نمیتوانستم جایی را ببینم. کمی که گذشت با دست دودها را دور کردم و فضای اتاق تا حدی قابل تشخیص شد.
آقا چشمتان روز بد نبیند به یک بار دیدم یک غول بی شاخ و دم جلویم سبز شده و مثل آدمهای خونخوار و طلبکار به من زل زده است. نمیدانستم از ترس چه کار کنم، میخواستم داد بزنم اما صدایم بند آمده بود. میخواستم فرار کنم اما تمام اعضای بدنم خشک شده بود، دقیقاً مثل وقتی که در خواب بختک به جانتان میافتد و نمیتوانید هیچ حرکتی بکنید؛ مادربزرگم میگفت هر وقت بختک در خواب و بیداری به سراغت آمد بسم الله بگو ولت میکند. اما دریغ از یک حرف که از دهان من بیرون بیاید، نفس به زور میکشیدم. غول گوشی صورتش را آورد جلوی صورت من و در حالی که دستهایش را بر سینهاش گذاشته بود گفت: «سلام ارباب، نترس من غول گوشی هستم. آرزو کن تا برایت برآورده کنم» من که هاج و واج نگاهش میکردم، مانده بودم که این غول از کجا پیدایش شده؟ آن هم چرا از گوشی 1200؟ معمولاً غولها از چراغ یا قوری، یا شبیه اینها بیرون میآیند! غول که همینطور به من نگاه میکرد دوباره گفت: «ارباب آرزو کن که وقت ندارم امروز پنج شنبه است زودتر تعطیل میکنیم» غول که به عقب برگشت من کمی آرام شدم و نفسهایم کندتر شد. سلامی به غول کردم و اولین آرزویم را گفتم. با خودم گفتم خدا را چه دیدی، سنگ مفت است گنجشک هم مفت؛ ضرری که ندارد، هیچ کسی هم اینجا نیست بگوید که تو دیوانه شدی یا از این جور حرفها.
با خودم گفتم اول از آرزوهای کوچک شروع کنم که اگر دروغکی بود خیلی ضایع نباشد. گفتم: «چند کیلو گوشت گوسفندی تازه میخوام» غول چشمهایش را بست و داشت به سختی به خودش فشار میآورد و دود از گوشهایش بیرون میزد، تصویر غول مدام قطع و وصل میشد، کمی که گذشت تصویر صاف شد و غول که نفس نفس میزد، گفت: «ارباب آرزویتان برآورده شد» گفتم: «پس کو؟!» گفت: «ارباب بسته های آرزویی ما در پکیج های سه تایی آماده شده است. سه تا آرزو که کردید همه را در یک پکیج به همراه یک عدد پماد سوختگی موضعی به عنوان هدیه به شما تحویل میدهیم» خواستم آرزوی دوم را بکنم که غول گفت: «فقط خواهشاً آرزوهای سنگین نکنید» گفتم: «کجاش سنگین بود؟» گفت: «آخر این روزها هر جا رفتم آرزو به این گرانی و سنگینی را برآورده نکرده بودم» آرزوی دوم و سوم را هم گفتم. غول داشت پکیج آرزوها را هولوگرام میزد که تصویر غول قطع و وصل شد و ناگهان ناپدید شد، بعد گوشی از هوا به زمین افتاد. با احتیاط رفتم طرف گوشی که دیدم باتریاش تمام شده است. با خودم گفتم: «شانس که نداریم!».
گوشی را برداشتم و زدم به برق. هنوز فیش شارژر را به گوشی زده یا نزده، پیامکی برایم آمد. پیامک را که باز کردم دیدم پیامک انصراف از دریافت یارانههاست. پشت بندش دوباره پیامکی برایم آمد: «سلام ارباب، من غول گوشی هستم، گوشی خاموش شد فرصت نکردم پکیج را تحویل بدهم، یک پیامک خالی به شمارهی 125 بفرست تا پکیج را تحویل شما بدهند» من شوکه شده بودم از پیامک انصراف از دریافت یارانه و دیدن این غول زپرتی. پیامک غول را ری پلی (replay) کردم و نوشتم: «سلام غول عزیز، به خاطر فشار بیش از حدی که برای برآورده کردن آرزوهای من به تو آمد، من یک آرزو بیشتر ندارم و آن هم اینکه جان عزیزت دیگر طرف ما نیا. ما داشتیم زندگیمان را میکردیم ما را چه به این غلطها که آرزوی گوشت را حتی در ذهنمان هم داشته باشیم. برو عزیز من برو. فقط اگر امکان دارد و زحمتی نیست آن پماد سوختگی موضعی را برای ما بفرست».
شاید آخرِ یک سال همیشه بهتر باشد از اول آن سال.
شاید همیشه آخرین روزهای سال پرخاطره تر باشند از روزهای اول سال.
همیشه آخرین چهارشنبهی سال را سور میگیرند.
آخرین جمعه این بار خیلی بهتر بود، بهتر از همه روزهای سالم.
آخرین جمعه، از آخرین پنجشنبه از، اولین روز سال از ... نمیدانم؛
از همهی این اولین و آخرینها برایم بهتر بود. اصلاً انتظار نداشتم که آخرین جمعهی سالم را این گونه بگذرانم، اما آبِ طلب نکرده مراد است.
در فکر همین چیزها بودم که صدای زنگ ساعتِ حرم من را متوجه خودش کرد؛ 1، 2، 3، 4، 5، 6، 7، 8، 9، ده تا شاید هم یازده تا شد، از اینجا نمیتوانم صفحه ساعت صحن انقلاب را ببینم، ولی فکر کنم ده تا بود.