سبد کالا خیلی سنگین است
پدرم وقتی با سبد کالا به خانه آمد خسته بود
مادرم مثل همیشه برای رفع خستگی پدر
اوّل چای نیاورد
اوّل با پدر در آشپزخانه پچ پچ کرد
بعد هم چای آورد
چای پدر سرد شد
مادر عوضش کرد
فکر میکردم پدرم خیلی زور دارد
آخر وقتی رفتم سبد کالا را بلند کردم
وزنش اندازهی یک جعبهی سیب بود
برای من که سنگین نبود
امروز جلسهی هفتگی طنز بودم و بچههای کلاس یکی یکی مشغول خواندن آثارشان بودند.
نوبت یکی از اهالی تازهوارد جلسه رسید که نمیشناختمش و تا حالا به جلسات نیامده بود.
یادداشتش که شروع شد، اوّل احساس کردم که مشابه این مطلب را جای دیگری هم خواندهام و موضوعِ تکراریای است، خودم را آماده کرده بودم که موقع نقد به این مطلب اشاره کنم که موضوعی کلیشهای انتخاب کردهاید.
پیشتر که رفت دیدم نه، این مطلب خیلی برایم آشناست مثل اینکه دقیقاً همین مطلب را جایی خواندهام؛ تازه یادم آمد که این مطلب را کجا خواندهام، در وبلاگی که در لیست پیوندهای وبلاگم است. اوّل با خودم گفتم: "بابا این دیگه کیه! طرف برداشته مطلب یکی دیگرو دزدیده و آورده توی همچین جلسهی ادبیای داره به اسم خودش میخونه!"
مانده بودم در برابر همچنین فاجعهی ادبیای چه عکسالعملی باید داشته باشم؟!
اوّل تصمیم گرفتم رسوا کنم طرف را در جمع، که آهای دوستان، شما شاهد یک جنایت ادبی هستید و از اینجور حرفها.
در همین فکرهای نجات جامعه ادبی بودم که از فضای کلاس و برخورد اهالی کلاس متوجه شدم که طرف خودش همان صاحب وبلاگی است که مطلبش را در وبلاگش خواندهام.
هیچی دیگر، بعدش سیگارم را خاموش کردم و چمدانم را برداشتم و در افق گم شدم.
+ البته تمام این اتفاقات در کمتر از صدم ثانیهای افتاد و شما پیاز داغش را خواندید.
وقتی که چرخشش
دارد کباب غاز و
لنز 7D را
از صورت و رودهشان
دریغ میکند
وقتی که چرخشش
ناز و کرشمهی سگان را
یا دست دادن
با حرامیان را
از چشم و دستشان
دریغ میکند
وقتی که گفتند
باید بچرخد
چرخ نان
چرخ هسته هم
هستهاش که در گلویمان گیر کرد
و بعض
بغض امانمان نمیدهد
***
اصلا چرخ یعنی چه؟
مگر چرخ کارخانهی پوشک و دستمال کاغذی نانسی
از چرخ کارخانهای که پدر آرمیتا و علی درست کرده بودند، بزرگتر است؟
چرخ، چرخ، بچرخ و بچرخ و ...
اصلا چرخها چه فرقی با هم دارند؟
چرخ زندگی آقای مختلس
چرخ زندگی آقای آقازاده
چرخ زندگی آرمیتا و علی
چرخ زندگی ...
خب چرخ اگر چرخ است
باید بچرخد دیگر
این شعر رو سالها پیش وقتی تاسیسات انرژی اتمی در زمان قبل از انقلاب تعلیق شده بود، سرودم. باور کنید. باور میکنید؟!
در نسخهی خطّی کتابخانهی احمدآبادِ سفلی که به زعامت حاج عباس احمدآبادی میباشد، آمده است که: « ... این فرزند به قدری زیبا بود که خبر به دنیا آمدنش شهر و دهاتهای اطراف را فرا گرفت ... آمده است که زنان شهر، پشت در خانهشان بست نشسته بودند تا وی را ببینند ...»
او در پانزدهسالگی به درجهای از نبوغ ادبی میرسد که گفتهاند کاتبان، ملازم او بودهاند در تمام روز، تا اگر کلامی گفت ثبت کنند و در دیوان وی بنویسند.
حتّی نقل شدهاست شبها نیز کاتبی پشت در اتاق او بیدار میمانده و تا صبح دُرَر او را ثبت میکرده و تمام آنها را در مجموعهای به اسم پاورقی گرد هم آورده است.
در علم و دیانت و درایت و زکاوت و ... زیاد گفتهاند که مجال این مقال نیست.
روحش شاد و یادش گرامیباد.
در برخی موارد مشاهده شده وقتی از یک سرماخوردگی ساده، جلوگیری نشده است؛ هزار و یک درد بی درمان دیگر هم نصیب طرف مقابل شده و حتّی منجر به مرگ وی شده است.
بعله؛ کاش مسئولان امر، پیگیری کنند این دردهای کوچک را.
حتماً گیری، گوری داشتهام، که باید از هزار کیلومتر آن طرفترش حرکت کنم و تا 220 کیلومتریاش برسم، ولی حق نداشته باشم کیلومتری جلوتر بروم، آنهم شبی که همه، حتّی پیاده خود را به آنجا میرسانند؛
حتّی ثامن الحجج[1] هم اتوبوس رایگان گذاشته بود.
حتماً گیری، گوری داشتهام.
فقط دلخوشیام این بود که شب شهادت، مدّاح نوجوان هیئتمان، آنهم آخرین شب هیئت، بدجور دلم را برد ...
در جامعهی امروز، کانون خانوادهها دیگر مثل گذشته گرم نیست؛ کارشناسان علّت خیلی از بزهکاریها و فسادهای جامعه را همین امر میدانند؛ به عقیدهی ایشان باید کانون خانواده را گرمتر، و افراد خانواده را به هم نزدیکتر کرد.
در همین راستا، مسئولان امر بر آن شدهاند تا مقدمات را فراهم کرده و در نتیجه خانوادهها را به حدّی به هم نزدیک کنند که هیچ فاصلهای بینشان نباشد.
خانههایی با مساحت 35 متر برای خانوادههای کم جمعیّت و مساحت 65 متر برای خانوادههای خیلی پر جمعیّت.
کارشناسان این طرح را به عنوان بهترین طرح شناختهاند و اعتقاد دارند این اقدام زوجهای جوان را تشویق به داشتن فرزندهای زیاد میکند تا کانونی هر چه گرمتر را دارا باشند. در واقع آنها اعتقاد دارند، دغدغهی زوجها تا به امروز این بوده که چگونه میشود در این جامعهی باز و این خانههای بزرگ، فرزند خود را تربیت کرد.
در این طرح که از معماران کارکشته و متخصص استفاده شده است، برای صرفه جویی در متراژ خانه، دستشویی دارای دو در میباشد، که در این صورت دستشویی برای اهالی خانه و مهمانان، تبدیل به محل گذر نیز میشود و دوکاربره میشود.
***
مسکن به چند بخش تقسیم میشود؛ مسکنی هست که طول آن در عرض آن، پیدا نیست و حالا حالا هم پیدا نمیشود.
مسکنی هست که طول آن در عرض آن چیزیست که اگر در یک طرف آن بایستی، آن طرفش، خیلی که به خودت فشار بیاوری به چشم میآید، امّا آن وقت دیگر چشمت در آمدهاست.
مسکنی هم هست که طول آن در عرض آن اصلاً مهم نیست، همینطور دورِهمی داریم خوش میگذرانیم، چه کار به طول و عرضش دارید؟!
موسی الرضا دانایی، کارشناس فرهنگیِ کانونِ پرورش فکری کودکان و نوجوانان، مدرس اوریگامی (کاغذ و تا) در مراکز آموزش کانون، مدرس رسم نقوش هندسی در معماری اسلامی و ...
همهی این اوصاف و مدارک، پشت کارت ویزیتی ثبت شده است که به تعداد 1000 تا چاپ شده و هنوز 980 تای آن در منزل موسی الرضا دانایی در حال خاک خوردن است.
قرار بود در یک نمایشگاه عاشورایی برای کودکان، با او همکاری کنیم، فقط اسمش را شنیده بودم و توصیفش را از اطرافیانم.
چهرهی بشّاش و لبخندی روی لب و موهای سپیدی داشت؛ امکان ندارد کودکی یا نوجوانی را در مسیرش ببیند و چند دقیقهای او را سرگرم نکند.
عمرش را در کانون پروش فکری کودکان گذرانده و زندگیاش را وقف این کار کرده است.
در کارش متخصص است و از اینکه بعد از 50 سال عمر، هنوز با بچهها بازی میکند و برایشان برنامه اجرا میکند خسته نیست و کسر شأن خودش نمیداند. خودش میگوید: «خیلی از دوستان و همکارانش مذمّتش میکنند که تو با این سنّ، چه به این کارها.»
با بچهها زندگی میکند و از آنها چیز یاد میگیرد، اعتقاد دارد خود آدم هم رشد میکند. میگوید روزی دانشآموزی ابتدایی به او گفت: «آقا شما یک مشکل دارید و آن هم این است که وقتی قصّه میگویید صدایتان یکنواخت است.» گفت: «روانشناسی درس نخوانده بود آن دانش آموز.»
سالهای سال است که با پدرش عهد کردهاند که آب را، فقط در حد ضرورت بخورند، چای، آبمیوه و هر نوشیدنی دیگری را شاید بخورند، ولی خوردن آب را به کمترین حدّ، قناعت میکنند.
در نمایشگاه به بچهها نشان میداد چگونه لیوانی با تا زدن کاغذ درست کنند و میگفت: «از این به بعد، به یاد لب تشنهی حسین آب بنوشید.»
به خانهاش که رفتیم، نمایشگاهی از کارهایش درست کرده بود، نمایشگاهی از حاصل عمر و زندگیاش.
برای تک تک کارهایش خاطره داشت و فلسفه و نکتهای تربیتی.
اگر مجال وبلاگم بود، بیش از اینها برای این مرد مینوشتم؛
خدا حفظش کند.