به وضع خودم آگاهم

روایات را زیاد خوانده‌ام. داستان‌های حقیقی را هم زیاد شنیده‌ام. از وضع خودم هم به خوبی مطّلعم.

وضع خودم را خوب می‌دانم. خیلی خوب. ویژگی‌های یک منتظر را هم خوب می‌دانم.

ویژگی‌های دوران پیش از ظهور را هم خوب می‌دانم.

البته به وضع خودم آگاه‌ترم.

با این همه منتظر نیستم، فقط می‌دانم که باید کسی ... نه حتّی می‌دانم درست نیست که فکر کنم حتماً یکی باید بیاید تا ما درست شویم؛

یعنی می‌دانم این‌که فقط بنشینی و مدام بگویی آقا کجایی و کی میایی و منتظرت هستم، اشتباه است. البته فقط.

می‌دانم وضع خودم را.

خورشید پشت ابر بودنشان را هم می‌دانم، پس می‌دانم که نباید دست روی دست بگذارم تا ظهور، هم الآن هم می‌شود که روشن شوم.

نه این‌که دیگر دعا نکنم، نه، می‌دانم که برای ظهورش باید زیاد دعا کنم.

البته به وضع خودم آگاهم.

منتظر نیستم، منتظر، مثل تشنه‌ای که در بیابان آب می‌طلبد، گفتم که به وضع خودم آگاهم.

ولی شاید مثل غریقی که وسط اقیانوس روی پاره چوبی شناور است و امیدش فقط به خداست، هنگام غرق شدن‌هایم امیدم به حجتش است، بعد از خودش.

ولی می‌ترسم به خیال اینکه لب ساحل نشسته‌ام، وقتی به خودم بیایم که دور و برم را تا زیر پاهایم آب گرفته است، می‌دانی که؟ به وضع خودم آگاهم.

 

هرچند که خسته‌ایم از این حال نیا!

شرمنده اگر ندارد اشکال نیا!

ما خطّ تمام نامه‌هامان کوفی‌ست

آقای گلم زبان من لال نیا!

  

موجی‌های دیگر:

من الغریب الی الحبیب (سرگذر)

دعوتنامه برای آقایمان... (دربست)

برسد به دست آقا (مثبت منفی)

فکس نامه (ضربدر)

ته برگ

۲۲ خرداد ۹۳ ، ۱۷:۰۰ ۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

زیر همه‌ی سنگ‌های شهر

زیر همه‌ی سنگ‌های شهر را، گشته‌ام؛

نیست که نیست.

۰۷ خرداد ۹۳ ، ۱۱:۳۴ ۱۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۲

رخت بست

۰۵ خرداد ۹۳ ، ۱۶:۲۱ ۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۲

همه‌ی تخصص‌های من!

5 باری تماس گرفته بود، نتوانسته‌بودم جوابش را بدهم. شب زنگ زد و جواب دادم و توضیح که: «صبح نتونستم جواب بدم، امری هست در خدمتم.»

کلی در مورد برنامه‌ای که برای اجتماع طلبه‌های شهر قرار بود برگزار بشود توضیح داد و گفت: «برای این‌که بتونیم اطلاعاتی از طلبه‌ها و تخصص‌هاشون داشته باشیم، نیازه فرمی طراحی بشه و روز مراسم طلبه‌ها پُرِش کنن. دوستان هم که گفتن شما تخصص دارین در این زمینه، می‌خواستیم زحمتش رو به شما بدیم.»

من که کار را جدّی گرفته بودم، و خوشحال از این‌که چه عجب! فکری به سرشان زده‌است، گفتم: «خب مشکلی نیست، چه اطلاعات و پارامترهایی مد نظرتون هست که توی فرم بیاد و آیا تحلیل فرم رو بر اساس تمام تخصص‌های مربوط می‌خواین یا رشته‌ی خاصی مد نظرتونه؟!»

گفت: «نه، ما فقط می‌خواستیم از این فرم یه نام و نام خانوادگی و شماره تلفن و آدرس در بیاد، گفتیم شما تخصص دارین مزاحمتون بشیم.»

چند لحظه سکوت کردم و به همه‌ی تخصص‌هایی که من دارم و بقیّه ندارند فکر کردم؟!

۰۲ خرداد ۹۳ ، ۱۰:۲۰ ۱۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۲

یافتن سوژه در تبلیغات تلویزیونی

یا: Find objects in television advertising

محققان آزمایشگاه آبجکت در شمال غرب مریخانا، بر روی تبلیغات تلویزیونی ایران تحقیق و مطالعه‌ای انجام داده‌اند که صبح امروز به طور رسمی منتشر شد.

آنها به این نتیجه رسیده‌اند که اگر مثلا یک برنامه‌ی تبلیغی در مورد لوازم آرایشی در آمریکا ساخته می‌شود در آن از تصاویری مربوط به لوازم آرایشی استفاده می‌کنند، یعنی مثلا از زنانی زیبارو و آرایش شده استفاده می‌کنند و اعتقاد دارند که این ارتباط تصویری باعث جذب بیشتر مشتریان نسبت به خرید کالای مربوط می‌شود.

در حالیکه تحقیقات آنها نشان می‌دهد این امر در ایران به شکلی کاملا معکوس رواج دارد، یعنی تصاویر کم‌ترین ارتباطی با موضوع ندارند، ولی به شدت در خرید آن کالا تاثیر می‌گذارند.

آقای جک هندل، کارشناس ارشد آزمایشگاه آبجکت در مورد یکی از برنامه‌های تبلیغاتی در ایران، در وبلاگ این آزمایشگاه چنین نوشته است:

در حال رصد تبلیغات ایران بودم، روند تحقیقات به این‌گونه است که ابتدا لیستی از میان‌برنامه و برنامه‌های بازرگانی ایران در طول روز تهیه می‌کنیم. در ادامه فیلم ها ضبط می‌شوند و بعد توسط مترجم ترجمه می‌شوند.

یکی از مواردی که برایم جالب بود را برایتان شرح می‌دهم. شیوه‌ی من این است که چند ثانیه‌ی ابتدای تبلیغ را می‌بینم و در لیست می‌نویسم که این فیلم تبلیغ شامپو یا برنج یا ... است و سپس ترجمه می‌شود و دوباره برای من فرستاده می‌شود.

در ابتدای یکی از فیلم‌ها چند زن زیبا رو و آرایش شده با لباس‌هایی به ظاهر قدیمی، سنتی، شیک و زیبا بود، که در دشتی با ناز و کرشمه راه می‌رفتند.

من هم در لیستم جلوی این فیلم نوشتم: fashion show, women's clothes

امّا روز بعد مسئول آزمایشگاه با من تماس گرفت و کلی من را توبیخ کرد که چرا بی دقتی به خرج می‌دهی و به خاطر آن جریمه شدم، قضیه را که پیگیر شدم فهمیدم، فیلمی که برایش نوشته بودم fashion show, women's clothes  ، در مورد هیج یک از اینها نبوده است، در کمال ناباوری نظر مترجم را که خواندم نوشته بود: this video is about Sauce

ابتدا باورم نمی‌شد که این اتفاق افتاده است، تصمیم گرفتم که فیلم را کامل با ترجمه‌ی آن ببینم. فیلم به شرح زیر بود:

تعدادی زن زیبا رو و آرایش کرده با لباس‌های رنگ وارنگ در دشتی با ناز و کرشمه راه می‌رفتند. زیرنویس نریشن را اینگونه ترجمه کرده بود: آهنگ، شعر، آهنگ، شعر، رب هوشنگ، ربی خوش رنگ.

جک هندل در ادامه‌ی نوشته‌ی خود به چند تبلیغ دیگر هم اشاره کرده است از جمله کیک آسان هضم ، که در مورد آن نوشته است:

ابتدا فیلم خیلی برایم بی معنا بود، امّا اصرار ورزیدم و یک کارشناس نمادشناسی از دانشگاه هوفرکمپ را به آزمایشگاه دعوت کردم، او می‌گفت: اگر دقت بکنی در کنار همه حرکات موزون و چهچه‌هایی که در تصویر می‌بینی در عمق تصویر، روی علف‌ها،چند عدد کیک روی یک سینی گذاشته شده است، در واقع این به معنای آشتی با طبیعت است که نشانی از یک فرهنگ غنی دارد. حتی چینش کیک‌ها را اگر دقت کنی، متوجه تفکر توحیدی خوابیده در این کیک می‌شوی، دقت کن که کیک‌ها به صورت هرمی بالا رفته‌اند و این به معنای همان حرکت از کثرت به وحدت است که در آئین شرقی طرف‌داران زیادی دارد.

در انتهای این تحقیق همچنین مقایسه‌ای میان تبلیغاتی تلویزیونی ایران و مریخانا شده است، این تحقیق اشاره به تفاوت میانِ ارتباط با موضوع در تبلیغات تلویزیونی ایران و مریخانا دارد. نمونه‌ای از تبلیغات در مریخانا را در ادامه می‌خوانید:

تبلیغات رب در مریخانا: شخصی با چند عدد گوجه می‌اید جلوی دوربین و توضیح می‌دهد که این‌هایی در که دست من می‌بینید گوجه هستند نه چیز دیگر، بعد نشان داده می‌شود که تعداد زیادی گوجه داخل یک دیگ در حال جوشیدن و تبدیل به رب هستند. در ادامه شخصی جلوی دوربین می‌آید و توضیح می‌دهد که رب محصولی است که از آن در انواع خورشت‌ها استفاده می‌شود، گاهی هم اگر گوجه نبود می‌شود برای املت از آن استفاده کرد، رب قرمز محصولی از مزارع شمال غرب مریخانا.

۲۳ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۱:۰۰ ۱۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱

ما آدم‌ها اینیم!

در مقدمه‌ی کتاب مقامات حریری آمده است که:

إنّی رَأَیتُ اَنَّه لا یَکُتبُ انسانٌ کِتاباً فی یومه إلّا قال فی غده: لو کان غُیِّر هذا، لکان احسن، و لو زِید کذا، لکان مستحسن، و لو قُدِّم هذا، لکان افضل، و لو تُرک هذا، لکان أجمل، و هذا من أعظمِ العِبَر و هو دلیل علی استیلاء النقص علی جملة البشر.

***

توقع نداشته باشید که ترجمه کنم، چون من از آن دست محققان هستم! که اعتقاد دارم هیچ وقت نمی‌شود یک اثر هنری را ترجمه کرد.

ولی حالا چون خیلی اصرار می‌کنید، حریری می‌گوید که: 

«هیچ آدمی را ندیدم که وقتی چیزی می‌نویسد، فردایش نگوید: که اگر این را تغییر می‌دادم بهتر می‌شد، و اگر فلان چیز را زیاد می‌کردم زیباتر می‌شد، و اگر این را پیش‌تر می‌آوردم قشنگ‌تر می‌شد، و اگر این را حذف می‌کردم خوشگل‌تر می‌شد. و این به نقص بشر اشاره دارد.»

یعنی طوری ترجمه کردم که «احسن، مستحسن، افضل و اجمل» همه شدند «قشنگ».

۲۲ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۳:۴۶ ۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

می‌شنوی چی‌مگم؟!

می‌شنوی چی می‌گم؟!

با توام ها؟

***

خواهشاً به هیشکی برنخوره.

۲۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۹:۱۲ ۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

برای امیر

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۶ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۶:۳۹

فیلم «همه‌ی قرعه‌کشی‌های من»!

برنامه امشب شبکه‌ی سه سیما

جشن سی‌ و پنجمین سالگرد انقلاب، همراه با قرعه‌کشی 40 عدد پراید از طرف محصولات برنج اردلان

 

برنامه امشب شبکه‌ی دو سیما

برنامة حالا دیگه نوبت توست! همراه با قرعه‌کشی 4 عدد ویلا از طرف محصولات آرایشی بهداشتی سفیدآب

 

برنامه امشب شبکه‌ی یک سیما

برنامة دیگه وقتشه! با اجرای کامبیز پورمند، همراه با قرعه‌کشی 10 عدد سکة طلا از طرف محصولات تولیدی نم‌ناوران ایزوگام شمال‌شرق کشور

برنامة ورزش از نگاهی نو! بدون قرعه‌کشی

۱۴ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۰:۵۹ ۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

مواد لازم برای خورشت فسنجان!

مامان، به خاطر عروسی دخترداییم، دو روز زودتر رفته بود مشهد، قرار بود من و بابام هم چهارشنبه راه بیفتیم. مامانم را که بدرقه کردیم، با خودم گفتم بد هم نیست! چند روزی دیگر کسی نیست که هی گیر بدهد به ما!

آن روز تقریبا تا ساعت 10 شب با رفقا خوش گذراندم، شب خسته آمدم خانه. قیافه‌ی بابام هم از من داغان‌تر و خسته‌تر بود، اوّل رفتم آشپزخانه، در یخچال را باز کردم و دیدم که فقط یک ظرف ماکارونی از دیشب مانده‌است.

با غرور از اینکه من و بابا مگر نمی‌توانیم یک شام درست کنیم؟ رفتم و نشستم کنار بابا و مشغول تماشای تلویزیون شدم.

هر چند دقیقه که اسید معده‌ام بازی‌اش می‌گرفت، من به بابام نگاه می‌کردم و بابام هم به من.

تقریباً ساعت شده بود 11 و نیم و من و بابام و اسید معده‌هامون نشسته بودیم و مشغول تماشای شبکه‌ی مستند بودیم، برنامه در مورد یک بچه شیر بود که از شکاری که مادرش برایش گرفته بود تغذیه می‌کرد.

دیگر تحمّلم به سر آمد؛ مثل یک بچه‌شیر رفتم سر یخچال و ماکارونی را گرم کردم، و برای شیر نر خسته و بی یال و کوپال هم کشیدم و آوردم سر سفره.

غذا که تمام شد من و پدرم به هم قول دادیم که فردا شب، یک شام مفصل درست کنیم.

حتماً می‌پرسید که نهار چه؟ نهار را که قبلش قرار گذاشتیم از بیرون بگیریم.

خلاصه، آن شب شد فردا شب و منِ بچه‌شیر و شیر نرِ، داشتیم آشپزی می‌کردیم، قرار بود فسنجان درست کنیم!

آقا چشمت روز بد ببیند، ولی آن چیزی را که ما آن شب دیدیم، نبیند.

برنجش را که اصلاً بی خیال، بعداً فهمیدم بابام برای پرکردن درزهای دیوار حیاط ازش استفاده کرده است. خورشتش هم که چند بخش داشت، یک آب، دو مرغ، سه چند تا گردوی سالم، یعنی اگر هر کدام از این‌ها را جلویمان می‌گذاشتیم و خام خام می‌خوردیم، خوشمزه‌تر از آنی بود که ما آن شب خوردیم.

۰۴ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۰:۲۰ ۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰