همه با هم خوش و بش می‌کنند که به یک‌باره پدر عروس خانم می‌گوید خب حالا بریم سر اصل مطلب.

پدر داماد یک دفعه حرف پدر عروس را قطع می‌کند و می‌گوید:

«قبل از اینکه بریم سر اصل مطلب من یه سؤال از عروس خانم دارم. ببخشید عروس خانم، شما توی جهیزیه‌تون قابلمه‌ی تفلونِ هومن هم دارین؟»

عروس خانم هم که گل از گلش شکفته می‌گوید:

«با اجازه بزرگ‌ترها بله» و با خیر و خوشی این دو جوان به خانه بخت می‌روند.

با این الگوی صحیحِ ازدواج که صدا و سیما پخش می‌کند فکر نکنم اصلاً این ازدواج‌هایی که کاملاً با شناخت طرفین شروع شده‌اند به طلاق بکشد. البته درست است که این سوژه های بد (درِ پیت) کار شرکت سازنده‌اش است و ربطی به صدا و سیما ندارد ولی صدا و سیما هم که گاراژ قدیر ژانگولر نیست.

و در آخر ما هم برای این ازدواج موفّق که در این پیام بازرگانی نیمه تمام ماند یک پایان خوب هم نوشتیم و آن اینکه:

وقتی پدر داماد خیالش از جهت این عروسِ با کمالات راحت شد و دریافت که او می‌تواند با یک قابلمه‌ی تفلون همسری خوب و مادری شایسته باشد، پدر عروس هم که باید خیالش راحت شود از اینکه دامادش مردی اهل زندگی و کار باشد و این که بتواند دخترش را خوشبخت کند از داماد می‌پرسد:

«ببینم آقا داماد شما برای اتومبیلتان از روغن موتورِ کامبیز استفاده می‌کنید؟!»

***

راستش قرار بود اینجا داماد هم بله را بگوید و هر دو به خانه بخت بروند ولی آقا داماد خیلی با حالتی جنتل‌مَنی یک روغن موتورِ دیگر از جیب کتش بیرون می‌آورد و در حالی که صدایش اکو دارد می‌گوید:

«من از روغن موتور کامران استفاده می‌کنم» و پدر عروس هم ناراحت می‌شود و این دو کبوتر عاشق به هم نمی‌رسند.