۳۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «طنز» ثبت شده است

کاش تو هم ظریف داشتی

در جرائد چنین آمده است:

🔹کشورهای اتمی در مذاکرات منع سلاح هسته‌ای شرکت نکردند.

🔻حدود چهل کشور جهان، از جمله آمریکا، بریتانیا، فرانسه و تعدادی دیگر از کشورهای دارای سلاح هسته‌ای، از شرکت در مذاکرات سازمان ملل برای منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای خودداری کرده‌اند.

🔻مذاکرات سازمان ملل با حضور بیش از صد کشور جهان، امروز در حالی آغاز شده است که نماینده آمریکا در سازمان ملل گفته است که کشورش از این مذاکرات حمایت نمی‌کند.

🔻نیکی هیلی، نماینده آمریکا در سازمان ملل، می‌گوید که "برای حفظ امنیت ملی به سلاح‌های هسته‌ای نیاز است"، چون به گفته او "بازیگران بدی" در صحنه بین المللی حضور دارند که "قابل اعتماد نیستند."

***

➕ آمریکا! تو نیاز به یک ظریف داری، تا قلب نیروگاه‌هایت را با سیمان پر کند، آن وقت می‌توانی در نشست NPT هم شرکت کنی، دیگر آن وقت همه تو را بچه خوبی می‌دانند.

😭 آه آمریکا، کاش تو هم ظریف داشتی، تا اینقدر به انزوا کشیده نمی‌شدی که در جایی که همه‌ی همه‌ی کشورهای دنیا غیر از هند و پاکستان و اسرائیل و کره شمالی و فرانسه و بریتانیا و بیست سی تا کشور دیگر در آن حضور دارند! جای تو خالی باشد. حیف نیست؟!

۰۸ فروردين ۹۶ ، ۰۸:۰۴ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

عواقب زود ازدواج کردن!

هی می‌گن جوونا زود ازدواج کنن! زود ازدواج کنن! زود ازدواج کنن که چی بشه؟! خودِ من زود ازدواج کردم چی شد؟ کلی ضرر کردم.

چه قدر ساده بودیما. به حرف این و اون گوش کردیم و زود ازدواج کردیم. حالا بیا نتیجه‌اش رو ببین. آخه کی حاضره همچین ضرری رو که من توی زندگیم کردم بکنه؟!

آخه لا مصّب یه ذرّه، دو ذرّه هم که نیست هفت میلیون تومنه! می‌فهمی یعنی چی؟! تازه دو تا هفت میلیونه! میشه چهارده میلیون! آدم چهارده میلیون ضرر بکنه؟! بعد می‌گن جوونا زود ازدواج کنن. اگه ما شیش ماه دیرتر ازدواج می‌کردیم، فقط شیش ماه دیرتر، اون وقت به جای شیش میلیون، بیست میلیون وام ازدواج می‌گرفتیم. واقعاً چرا؟! آخه چرا باید عجله کرد؟ آخه چرااا؟ من فریب خوردم آقا!

یک متاهل نادم در سال 1395، که در سال 1394 ازدواج کرد!

 •••

البته بنده مثل این آقا پشیمان نیستم ها! چون اوّلا وام شش میلیونی هم برای ما زیاد بود، البته اقساطش! ثانیاً همان وام شش میلیون بیش از شش ماه طول کشید گرفتنش، حساب کنید بیست میلیون چه قدر طول می‌کشد؟!

اگر هم متوجه قضیه نشدید این خبر را بخوانید.

 •••

چند خاصیّتِ گرفتن وام (اعم از ازدواج و ...)

  1. اصل و نسبت را جلوی چشم می‌بینی و دیگر تا آخر عمر یادت نمی‌رود که فرزند که هستی و کجا به دنیا آمده‌ای و شماره‌ی سری شناس‌نامه‌ات چند است؟ آخر دستِ کم باید ده بار این اطلاعات را در برگه‌های مختلف وارد کنی.
  2. تمرین خوبی است برای امضاء کردن تا اشکالات امضاهایتان را بتوانید برطرف کنید!
    (البته این خاصیّت در سند ازدواج هم هست!)

 

۱۰ خرداد ۹۵ ، ۰۴:۰۱ ۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

یک خرید فلسفی!

یا: حد وسط در یک میوه‌فروشی!

رفته‌بودم میوه‌فروشی، چشمم به آلوچه‌های درشت و سبزش که افتاد قیمتش رو پرسیدم فروشنده گفت: کیلویی ده هزار و پانصد تومان.

گفتم: چرا اینقدر گرون؟!

گفت: دیگه آخرای فصل آلوچه است گرون شده.

از خیر آلوچه که گذشتم زردآلوها چشمم رو گرفت قیمتش رو که پرسیدم گفت: کیلویی هفده هزار تومان!

گفتم: این چرا اینقدر گرون؟

گفت: آخه اوّلای فصل زردآلوست گرونه!

فروشنده از حرف خودش خنده‌اش گرفت، من هم لبخندی فلسفی زدم و از مغازه به منزل رهسپار شدم، و در این فکر بودم که دقیقاً وسط این گرانی کجاست که من آن را بیابم!

  

تصویر مرتبط: هشدار اگر ناراحتی قلبی دارید تصویر را مشاهده نکنید!

۲۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۲:۱۷ ۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

طنازی واقعی


شادی کردن و شادی دادن به مردم، به‌معنای لودگی نیست. یکی از آقایانی که در صدا و سیما گاهی صحبت می‌کند و مصاحبه‌های خوب و صحبت‌های خوبی دارد - من گاهی گوش کرده‌ام - اصلاً شوخی نمی‌کند؛ اما تعبیرات و کیفیت بیانش طوری است که انسان گاهی بی‌اختیار لبخند به لب می‌آورد؛ این‌طور خوب است. 
طنز فاخر و برجسته، یکی از هنرهاست. طنز، هنر خیلی بزرگی است. بنده با مرحوم صابری شوخی می‌کردم و میگفتم «طنازها»! طنازهای واقعی را تقویت کنید، پرورش دهید و کمک کنید تا طنز بیاورند. طنز، یعنی مطلب مهمِ جدی که با زبان شوخی بیان می‌شود؛ محتوا و معنایی در آن هست، منتها به زبان شوخی.

|بیانات در دیدار مسئولان سازمان صدا و سیما‌‌ 1383/9/11

۱۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۳:۲۴ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

دفترخونه‌تون پسره یا دختر؟!

آدم عق‌ش می‌گیره وقتی این سریال رو می‌بینه. به زور می‌شه چند تا دیالوگ معمولی توش پیدا کرد. معمولی یعنی دیالوگی مثل دیالوگای رایج بین مردم نه جمله‌ها و اصطلاحاتی که توی فیلم‌فارسی‌ها و فیلم‌های 30 یا 40 سال پیش، اون هم به ندرت شنیده می‌شد.

از بهزاد فراهانی بگیر تا آهی امیرعلی که دیشب توی سریال، جمله‌ای گفت بس نغز.

لادن گفت: جلوی اوّلین دفترخونه بایست(تا طلاقم رو بگیرم)

آهی گفت: مادر نزائیده دفترخونه‌ای که طلاق زنمو ازم بگیره.

باز اگه فیلم طنز بود آدم می‌خندید، ولی آخه من موندم این چه مدل دیالوگ‌هاییه!

جدیداً دفترخونه‌ها رو مادرها می‌زان؟!

 

والا!

۱۲ بهمن ۹۴ ، ۰۸:۱۰ ۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

در چنین روزی!

در 25 دی ماه چه اتفاقی افتاده است؟

سرهنگ معمر قذافی در لیبی به قدرت رسید.

سال‌ها بعد در این روز بنده زاده شدم تا جای این دیکتاتور را در زمین تنگ کنم.
سال‌روز صدور فتوای ارتداد سلمان رشدی توسط امام خمینی رحمة الله علیه.

چند سال بعد، همان بنده که در این روز زاده شدم تا جای قذافی را تنگ کنم، همچنان زاده شدم تا جای سلمان رشدی را هم تنگ کنم.
تاسیس تلویزیون فارسی بی‌بی‌سی.

بی‌بی‌سی هم که دید اگر کاری نکند کم کم بنده جای همه را تنگ می‌کنم، دست به تاسیس شبکه‌ی جدیدش زد، تا جای بنده را تنگ کند. زرشک!
خالد اسلامبولی، مبارز مصری، به دنیا آمد.

هیچ هماهنگی‌ای در این مورد نشده است.
جابر احمد الصباح، امیر کویت، مُرد.

بنده که در این روز زاده شدم تا جای قذافی و سلمان رشدی را تنگ کنم، احتمالاً پایم را وقتی روی زمین گذاشته‌ام روی گلوی این آقا گذاشته‌ام.
سرویوس سولپیسیوس گالبا، ششمین امپراتور امپراتوری روم مُرد.

باور کنید به بنده ربطی ندارد!
پنتاگون مقر اصلی وزارت دفاع ایالات متحده آمریکا بازگشایی شد.

یعنی این‌ها از همان روز اوّل، ردّ بنده را که در این روز زاده شدم تا جای قذافی و سلمان رشدی را تنگ کنم، زده بودند.
فرار محمدرضاشاه از ایران در 26 دی‌ماه

با توجه به اینکه بنده در این روز زاده شدم تا جای قذافی و سلمان رشدی را تنگ کنم، محمدرضاشاه عرصه را بر خودش تنگ دید و از ایران فرار کرد، ولی چون 25 دی آن سال تعطیل بود، بلیط گیرش نیامد و روز بعد بلیط فرار گرفت.

برای آشنایی بیشتر با بنده این دو تا سند تاریخی را هم بخوانید. + و +

۲۵ دی ۹۳ ، ۰۰:۰۰ ۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

یافتن سوژه در تبلیغات تلویزیونی

یا: Find objects in television advertising

محققان آزمایشگاه آبجکت در شمال غرب مریخانا، بر روی تبلیغات تلویزیونی ایران تحقیق و مطالعه‌ای انجام داده‌اند که صبح امروز به طور رسمی منتشر شد.

آنها به این نتیجه رسیده‌اند که اگر مثلا یک برنامه‌ی تبلیغی در مورد لوازم آرایشی در آمریکا ساخته می‌شود در آن از تصاویری مربوط به لوازم آرایشی استفاده می‌کنند، یعنی مثلا از زنانی زیبارو و آرایش شده استفاده می‌کنند و اعتقاد دارند که این ارتباط تصویری باعث جذب بیشتر مشتریان نسبت به خرید کالای مربوط می‌شود.

در حالیکه تحقیقات آنها نشان می‌دهد این امر در ایران به شکلی کاملا معکوس رواج دارد، یعنی تصاویر کم‌ترین ارتباطی با موضوع ندارند، ولی به شدت در خرید آن کالا تاثیر می‌گذارند.

آقای جک هندل، کارشناس ارشد آزمایشگاه آبجکت در مورد یکی از برنامه‌های تبلیغاتی در ایران، در وبلاگ این آزمایشگاه چنین نوشته است:

در حال رصد تبلیغات ایران بودم، روند تحقیقات به این‌گونه است که ابتدا لیستی از میان‌برنامه و برنامه‌های بازرگانی ایران در طول روز تهیه می‌کنیم. در ادامه فیلم ها ضبط می‌شوند و بعد توسط مترجم ترجمه می‌شوند.

یکی از مواردی که برایم جالب بود را برایتان شرح می‌دهم. شیوه‌ی من این است که چند ثانیه‌ی ابتدای تبلیغ را می‌بینم و در لیست می‌نویسم که این فیلم تبلیغ شامپو یا برنج یا ... است و سپس ترجمه می‌شود و دوباره برای من فرستاده می‌شود.

در ابتدای یکی از فیلم‌ها چند زن زیبا رو و آرایش شده با لباس‌هایی به ظاهر قدیمی، سنتی، شیک و زیبا بود، که در دشتی با ناز و کرشمه راه می‌رفتند.

من هم در لیستم جلوی این فیلم نوشتم: fashion show, women's clothes

امّا روز بعد مسئول آزمایشگاه با من تماس گرفت و کلی من را توبیخ کرد که چرا بی دقتی به خرج می‌دهی و به خاطر آن جریمه شدم، قضیه را که پیگیر شدم فهمیدم، فیلمی که برایش نوشته بودم fashion show, women's clothes  ، در مورد هیج یک از اینها نبوده است، در کمال ناباوری نظر مترجم را که خواندم نوشته بود: this video is about Sauce

ابتدا باورم نمی‌شد که این اتفاق افتاده است، تصمیم گرفتم که فیلم را کامل با ترجمه‌ی آن ببینم. فیلم به شرح زیر بود:

تعدادی زن زیبا رو و آرایش کرده با لباس‌های رنگ وارنگ در دشتی با ناز و کرشمه راه می‌رفتند. زیرنویس نریشن را اینگونه ترجمه کرده بود: آهنگ، شعر، آهنگ، شعر، رب هوشنگ، ربی خوش رنگ.

جک هندل در ادامه‌ی نوشته‌ی خود به چند تبلیغ دیگر هم اشاره کرده است از جمله کیک آسان هضم ، که در مورد آن نوشته است:

ابتدا فیلم خیلی برایم بی معنا بود، امّا اصرار ورزیدم و یک کارشناس نمادشناسی از دانشگاه هوفرکمپ را به آزمایشگاه دعوت کردم، او می‌گفت: اگر دقت بکنی در کنار همه حرکات موزون و چهچه‌هایی که در تصویر می‌بینی در عمق تصویر، روی علف‌ها،چند عدد کیک روی یک سینی گذاشته شده است، در واقع این به معنای آشتی با طبیعت است که نشانی از یک فرهنگ غنی دارد. حتی چینش کیک‌ها را اگر دقت کنی، متوجه تفکر توحیدی خوابیده در این کیک می‌شوی، دقت کن که کیک‌ها به صورت هرمی بالا رفته‌اند و این به معنای همان حرکت از کثرت به وحدت است که در آئین شرقی طرف‌داران زیادی دارد.

در انتهای این تحقیق همچنین مقایسه‌ای میان تبلیغاتی تلویزیونی ایران و مریخانا شده است، این تحقیق اشاره به تفاوت میانِ ارتباط با موضوع در تبلیغات تلویزیونی ایران و مریخانا دارد. نمونه‌ای از تبلیغات در مریخانا را در ادامه می‌خوانید:

تبلیغات رب در مریخانا: شخصی با چند عدد گوجه می‌اید جلوی دوربین و توضیح می‌دهد که این‌هایی در که دست من می‌بینید گوجه هستند نه چیز دیگر، بعد نشان داده می‌شود که تعداد زیادی گوجه داخل یک دیگ در حال جوشیدن و تبدیل به رب هستند. در ادامه شخصی جلوی دوربین می‌آید و توضیح می‌دهد که رب محصولی است که از آن در انواع خورشت‌ها استفاده می‌شود، گاهی هم اگر گوجه نبود می‌شود برای املت از آن استفاده کرد، رب قرمز محصولی از مزارع شمال غرب مریخانا.

۲۳ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۱:۰۰ ۱۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱

جنایت ادبی؟!

امروز جلسه‌ی هفتگی طنز بودم و بچه‌های کلاس یکی یکی مشغول خواندن آثارشان بودند.

نوبت یکی از اهالی تازه‌وارد جلسه رسید که نمی‌شناختمش و تا حالا به جلسات نیامده بود.

یادداشتش که شروع شد، اوّل احساس کردم که مشابه این مطلب را جای دیگری هم خوانده‌ام و موضوعِ تکراری‌ای است، خودم را آماده کرده بودم که موقع نقد به این مطلب اشاره کنم که موضوعی کلیشه‌ای انتخاب کرده‌اید.

پیش‌تر که رفت دیدم نه، این مطلب خیلی برایم آشناست مثل این‌که دقیقاً همین مطلب را جایی خوانده‌ام؛ تازه یادم آمد که این مطلب را کجا خوانده‌ام، در وبلاگی که در لیست پیوندهای وبلاگم است. اوّل با خودم گفتم: "بابا این دیگه کیه! طرف برداشته مطلب یکی دیگرو دزدیده و آورده توی همچین جلسه‌ی ادبی‌ای داره به اسم خودش می‌خونه!"

مانده بودم در برابر همچنین فاجعه‌ی ادبی‌ای چه عکس‌العملی باید داشته باشم؟!

اوّل تصمیم گرفتم رسوا کنم طرف را در جمع، که آهای دوستان، شما شاهد یک جنایت ادبی هستید و از این‌جور حرف‌ها.

در همین فکرهای نجات جامعه ادبی بودم که از فضای کلاس و برخورد اهالی کلاس متوجه شدم که طرف خودش همان صاحب وبلاگی است که مطلبش را در وبلاگش خوانده‌ام.

هیچی دیگر، بعدش سیگارم را خاموش کردم و چمدانم را برداشتم و در افق گم شدم.

 

+ البته تمام این اتفاقات در کم‌تر از صدم ثانیه‌ای افتاد و شما پیاز داغش را خواندید.

۱۳ بهمن ۹۲ ، ۲۲:۲۳ ۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

21 سال پیش در چنین روزی!

در تاریخ آمده است، 25 دی‌ماه بیست و یک سال گذشته، در خانواده‌ای بسیار مرفّه و پولدار چهارمین فرزند پسرشان به دنیا آمد.

در نسخه‌ی خطّی کتابخانه‌ی احمدآبادِ سفلی که به زعامت حاج عباس احمدآبادی می‌باشد، آمده است که: « ... این فرزند به قدری زیبا بود که خبر به دنیا آمدنش شهر و دهات‌های اطراف را فرا گرفت ... آمده است که زنان شهر، پشت در خانه‌شان بست نشسته بودند تا وی را ببینند ...»

او در پانزده‌سالگی به درجه‌ای از نبوغ ادبی می‌رسد که گفته‌اند کاتبان، ملازم او بوده‌اند در تمام روز، تا اگر کلامی گفت ثبت کنند و در دیوان وی بنویسند.

حتّی نقل شده‌است شب‌ها نیز کاتبی پشت در اتاق او بیدار می‌مانده و تا صبح دُرَر او را ثبت می‌کرده و تمام آنها را در مجموعه‌ای به اسم پاورقی گرد هم آورده است.

در علم و دیانت و درایت و زکاوت و ... زیاد گفته‌اند که مجال این مقال نیست.

روحش شاد و یادش گرامی‌باد.

۲۵ دی ۹۲ ، ۰۸:۴۱ ۱۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

دردهای کوچک!

در برخی موارد مشاهده شده وقتی از یک سرماخوردگی ساده، جلوگیری نشده است؛ هزار و یک درد بی درمان دیگر هم نصیب طرف مقابل شده و حتّی منجر به مرگ وی شده است.

بعله؛ کاش مسئولان امر، پیگیری کنند این دردهای کوچک را.

۱۵ دی ۹۲ ، ۲۳:۰۴ ۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰