امروز سفر دوماههام تمام شد. البته تمام نشد، بهتر است بگویم بعد از دو ماه سفر امروز به وطن رسیدم، چون هنوز سفرهایم ادامه دارد و امروز پایان سفرم نبوده است.
امروز سفر دوماههام تمام شد. البته تمام نشد، بهتر است بگویم بعد از دو ماه سفر امروز به وطن رسیدم، چون هنوز سفرهایم ادامه دارد و امروز پایان سفرم نبوده است.
فیلم ابد و یک روز را دیدم. فیلم توانست مصائب یک خانواده که با اعتیاد درگیرند را به تصویر بکشد. بازی نوید محمّدزاده زیبا بود، پیمان معادی بیش از حد در نقشش منطقی بود و سرش به سنگ خورده. به قول مسعود فراستی، شمالشهریای که ادای جنوبشهری درمیآورد بود.
همهی اینها به کنار، غرضم از نوشتن دربارهی فیلم نقد فنّی نبود که منتقد نیستم و بلد هم نیستم. غرضم این قسمت از داستان است که میگویم.
خانوادهی داخل فیلم، به هر بدبختی که تصوّرش را بکنید دچار شدهاند، نوهای که خودش را با چاقو مجروح کرده تا گندهلاتیاش را پر کند، خواهری که از پول دیهی مرگ شوهرش دارد تنها زندگی میکند و وصلهی ناجوری برای خانواده شده و خواهر دیگر که دنبال کار است و وسواسی است و مادری که مریض است و بالاخره خواهر دیگری که میخواهد ازدواج کند، با کی؟! با یک افغانستانی. به چه شکل؟!
در طول داستان میبینیم که برادر بزرگتر اصرار به این ازدواج دارد؛ خواهر هم میل ندارد ولی ظاهراً خواستگار دیگری هم ندارد و مجبور شده است که قبول کند و راهی افغانستان بشود. امّا در آخر داستان مشخص میشود که ظاهراً خانوادهی افغانستانی، دختر را خریدهاند و پولش را به برادر بزرگتر دادهاند تا خواهرشان را به ازدواج آنها در بیاورد و بعد دختر را به افغانستان ببرند؛ بعد تلاش برادر معتاد را میبینیم که میخواهد دست برادرش را رو کند و نگذارد که خواهرش بدبخت بشود. در آخر هم خواهر خانواده از میانهی راه برمیگردد و ازدواج را به هم میزند و گویی آزاد شده و یک خانواده را نجات داده است. بعد برادری میماند که باید پول خانوادهی داماد را جور کند و پس بدهد.
هر کسی این فیلم را ببیند حسّ بد و حتّی تنفّر نسبت به افغانستان و افغانستانی پیدا میکند، تصوری که نسبت به ایران و ایرانی پیدا میکند به کنار. تصور من این است که کارگردان خواسته تا بدبختی و شوربختی این خانواده را در نهایتش نشان بدهد، بعد دیواری کوتاهتر از دیوار افغانستانیها پیدا نکرده و اینطور علیهشان تازاندهاست، اتّفاقی که اگر برای هر یک از اقوام ایرانی میافتاد با آن طوری دیگر برخورد میشد، ولی افغانستانی در ایرانی هیچ مدافع حقوقی ندارد چرا که اصلاً حقوقی ندارد. شاید هم اصلاً کارگردان متوجه این قضیه نبوده است و ناخودآگاه و بدون قصد اینقدر چهرهی افغانستانیها را منفور نشان داده است، یعنی یک تنفّر ناخودآگاه! و فرضاً این اتفاق اگر هم در کشور ما افتاده باشد، آنقدر کم است که نمایش آن به این شکل، یعنی همه را به یک چوب راندن.
اربعینِ امسال که در موکبی در مرز خدمت میکردم، شبی زوّار افغانستانی مهمان ما بودند، زوّاری که خسته و درمانده در برزخ مرز ایران و عراق مانده بودند. خانم جوانی با گلایه از من پرسید:
«حاج آقا، من خواهرزادهی شهید ... هستم. (شهید معروفی است و از فرماندهان تیپ فاطمیون) اکثر این همراهان ما هم خانوادهی شهید مدافع حرم هستند، چرا وقتی از مرز یک کشور شیعه عبور میکنیم سرباز عراقی ما را به عنوان داعشی نگاه میکند و به ما بی احترامی میکند؟»
من جوابی نداشتم به او بدهم، جز اظهار شرمندگی.
شاید زمانی تعدادی از افغانستان ملحق به داعش شده باشند ولی یقیناً نسبت دادن آن به همه افغانستانیها کذب و دروغ است، بماند که اصل این نگاه از جایی دیگر آب میخورد. دوستی مطلع میگفت، اکثر تروریستهای منطقه، یک گذرنامهی افغانستانی هم دارند، ولو اینکه افغانستانی نباشند، مثل عبدالمالک ریگی که گذرنامهی افغانستان داشت. و این است که افغانستانیها را بد نام کرده است. افغانستان پیش از آنکه کشور همسایه باشد کشور خود ما است، و افغانستانیها به حقّ همشهری همهی ما هستند.
هی میگن جوونا زود ازدواج کنن! زود ازدواج کنن! زود ازدواج کنن که چی بشه؟! خودِ من زود ازدواج کردم چی شد؟ کلی ضرر کردم.
چه قدر ساده بودیما. به حرف این و اون گوش کردیم و زود ازدواج کردیم. حالا بیا نتیجهاش رو ببین. آخه کی حاضره همچین ضرری رو که من توی زندگیم کردم بکنه؟!
آخه لا مصّب یه ذرّه، دو ذرّه هم که نیست هفت میلیون تومنه! میفهمی یعنی چی؟! تازه دو تا هفت میلیونه! میشه چهارده میلیون! آدم چهارده میلیون ضرر بکنه؟! بعد میگن جوونا زود ازدواج کنن. اگه ما شیش ماه دیرتر ازدواج میکردیم، فقط شیش ماه دیرتر، اون وقت به جای شیش میلیون، بیست میلیون وام ازدواج میگرفتیم. واقعاً چرا؟! آخه چرا باید عجله کرد؟ آخه چرااا؟ من فریب خوردم آقا!
یک متاهل نادم در سال 1395، که در سال 1394 ازدواج کرد!
•••
البته بنده مثل این آقا پشیمان نیستم ها! چون اوّلا وام شش میلیونی هم برای ما زیاد بود، البته اقساطش! ثانیاً همان وام شش میلیون بیش از شش ماه طول کشید گرفتنش، حساب کنید بیست میلیون چه قدر طول میکشد؟!
اگر هم متوجه قضیه نشدید این خبر را بخوانید.
•••
چند خاصیّتِ گرفتن وام (اعم از ازدواج و ...)
چشم شیطون کور، ازدواج کردیم و توی چشم پیامبر جا گرفتیم.
تصمیم گرفتیم شب میلاد حضرت زهرا سلامالله علیها جشن ازدواجمون رو بگیریم؛ اول از همه باید به فکر کارت عروسی میافتادیم. کلی توی اینترنت سرچ کردم تا به ایدهی خوبی برسم، ایدههای جالبی بود ولی دلم میخواست تازه و متفاوت باشه و چیزی که من میخوام توش باشه. خلاصه نتیجهی همهی تلاشم شد این:
دلم نمیخواست توی جشن عروسیم حرام که جای خود، حتّی مکروه و مباح هم اتفاق بیفته. آخه وقتی جشن عروسی یه اتفاق خدایی و مستحبه و درای رحمت آسمون اون موقع باز میشه[1]، نامردیه که به کار مکروه و حرام بگذره.
البته باز هم نامردیه اگه توی جشن عروسی که دو تا جوون توی چشم پیامبر جا گرفتن، مردم خوشحال نباشن و لبخند نزنن و ...
همة سعی خودم رو کردم؛ و مراسم خیلی بهتر از چیزی شد که تصورش رو میکردم.
حضرت زهرا که پدر و مادرم فداش بشه، بدجور کمکمون کرد.
در اینجا جا داره به نوبه خودم از بچههای! (خیلی دوست داشتم توی عروسیم این جمله رو بگم ولی خیلی کلیشهایهJ)
بچههای تشکیلاتی که چند سالی هست با هم داریم زندگی میکنیم هم توی جشنم سنگتموم گذاشتن.
اینکه جشن عروسیم هم کجا برگزار بشه خیلی برام مهم بود. دلم نمیخواست توی تالاری باشه که شب قبلش اونجا رقص و آهنگ و حرام بوده، آخه من به ملائکه هم کارت دعوت داده بودم و میدونستم که پاشون رو هیچ وقت توی اینجور جاها نمیذارن، اون وقت کلی غذا اضافه میآوردم و کلی هزینهی اضافی میفتاد گردنم!
گشتم و بهترین گزینهای که فکرش رو میکردم رو پیدا کردم. به لطف عزیزی، توی شهرم سبزوار، مسجد قشنگ و زیبایی هست که ابتکارات جالبی داره. داشتن تالار پذیرایی مراسمها و عروسیها یکی از این امتیازاته.
حالا میموند برنامههای جشن.
مجری، همه کارهست. یعنی اگه یه مجریِ خوب توی یه جشن عروسی باشه کافیه.
امّا برنامههای دیگه؛
قرائت زیبای قرآن.
خیلیها گفتن مگه توی عروسی هم قرآن میخونن؟! خودم هم تا به حال ندیده بودم، ولی میدونستم یقینا مجلس رو زیبا و قشنگ و دلچسب ما و حضرت زهرا سلامالله علیها میکنه.
بودن گروه سرود و تواشیح که کار شاد بخونن (البته آهنگش به طرب و حرام کشیده نشه، که خیلی از گروهها متاسفانه کشیده شدن) دلچسبی مجلس رو صد برابر میکنه.
خوندن مدح اهل بیت و شعرهای طنز و کفزنی برنامه رو تکمیل میکنه.
امّا کار دیگهای که من توی هیچ جشنی ندیدم پخش کلیپ بود. امکانات پخش رو هم قسمت آقایون و هم قسمت خانمها آماده کرده بودیم و قرار بود 2 تا فیلم رو پخش کنیم.
اوّلیش علمک و دوّمیش گزیدهای از مصاحبه همسر شهید روحانی احمد ظریفیان یگانه توی برنامه نیمه پنهان ماه بود. ربط این دو کلیپ هم به طلبه بودنم برمیگرده دنبال ربطهای دیگه نباشین. متاسفانه با توجه به وقت مراسم فقط علمک رو پخش کردیم.
کلیپ دومی دلیل خاص و جالبی هم داشت، همسر بنده قبل از ازدواج با من خیلی از اطلاعاتی که باید نسبت به فضای طلبگی و زندگی طلبگی به دست میآوردن با صحبتهای همسر شهید پیدا کرده بودن.
حضور جوونها (که اکثرشون دانشآموزای مجموعه فرهنگی بصائر بودن) خیلی برنامه رو متفاوت کرده بود. به نظرم جشن عروسی که جوونها توش محور مهمانها نباشن نشاطی نداره.
برنامههای جنبی و سنّتی وجود داره که نمک جشن هستن و خیلی جشن رو قشنگ میکنن. مثل خوندن چاووشیهای قدیمی و معروف وقتی که عروس و داماد وارد مجلس میشن، یا اسپند دود کردن و پوشیدن کت دامادی به دست بزرگترها و ...
خب دیگه فکر کنم همه چیز رو گفتم و موند این آخری که خود عکس گویاست.
[1] درهای رحمت آسمان در چهار وقت گشوده میشود:
1- موقع بارش باران.
2- زمانی که فرزند به چهره پدر و مادرش مینگرد.
3- هنگام گشوده شدن در کعبه.
4- هنگام برپایی مراسم عقد و عروسی.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله
:::. لینک این یادداشت در سلام سربدار
امشب در حرم حضرت معصومه سلامالله علیها بودم. دقیقا سی شب پیش هم در حرم حضرت رضا علیهالسلام.
شبی که در چشم پیامبر صلی الله علیه و آله جای گرفتم و ازدواج کردم.
همیشه زندگیام مدیون این خواهر و برادر بودهاست؛ حالا هم. حاجتم را که طلب میکنم، خواهر من را به برادر حواله میکند و برادر هم من را به خواهر.
سالهاست که طواف میکنم قم مشهد را.
پینوشت:
+ 45 روز وبلاگم را به روز نکردم و هیچ توجیهی برای این خاکخوردگی ندارم.
+ لپ تاپم که به سرقت رفت، آنقدر کامنتهای دلسوزانه برایم آمد که دیگر داشتم نگران دوستان و مخاطبان وبلاگم میشدم، بندگان خدا از من بیشتر غصه میخوردند.
بله لپ تاپم پیدا شد الحمدلله.
خیال همه راحت.
فشار کار دو سه روز گذشتهم حتّی اجازه نداده بود که پیامهای گوشیم رو بخونم. امشب که یه کم وقت خالی پیدا کردم دیدم حدود 30 تا پیام خونده نشده دارم. جالب بود! اتفاقاتی افتاده بود توی این دو سه روز.
چند تا از پیامهای خونده نشدهم اینها بود:
::. سلام، چرا جلد 2 رو نخونم؟ (هنوز جوابش رو ندادم، فکر کنم رفته جلد 2 رو هم خونده!)
::. قصد ازدواج داری؟ 1. بله 2. ازدواج کردم 3. وقتش نشده! 1000 شارژ با 3 سوال مسابقه (الآن من چی باید جواب بدم؟)
::. مراسم تشییع پیکر پاک و مطهر شهید حجتالاسلام محمد شیخ شعاعی، یکی از غواصان دلاور ...
::. بالا سر امام رضا علیهالسلام دعاگویتان هستم.
::. حل شد! پرسیدم! تشکر (بنده خدا، از من ناامید شده از یکی دیگه پرسیده)
::. سلام دیشب تولد جلیل بود، برنامه گرفتید؟ (این یکی دیگه خیلی بد شد!!!)
در جامعهی امروز، کانون خانوادهها دیگر مثل گذشته گرم نیست؛ کارشناسان علّت خیلی از بزهکاریها و فسادهای جامعه را همین امر میدانند؛ به عقیدهی ایشان باید کانون خانواده را گرمتر، و افراد خانواده را به هم نزدیکتر کرد.
در همین راستا، مسئولان امر بر آن شدهاند تا مقدمات را فراهم کرده و در نتیجه خانوادهها را به حدّی به هم نزدیک کنند که هیچ فاصلهای بینشان نباشد.
خانههایی با مساحت 35 متر برای خانوادههای کم جمعیّت و مساحت 65 متر برای خانوادههای خیلی پر جمعیّت.
کارشناسان این طرح را به عنوان بهترین طرح شناختهاند و اعتقاد دارند این اقدام زوجهای جوان را تشویق به داشتن فرزندهای زیاد میکند تا کانونی هر چه گرمتر را دارا باشند. در واقع آنها اعتقاد دارند، دغدغهی زوجها تا به امروز این بوده که چگونه میشود در این جامعهی باز و این خانههای بزرگ، فرزند خود را تربیت کرد.
در این طرح که از معماران کارکشته و متخصص استفاده شده است، برای صرفه جویی در متراژ خانه، دستشویی دارای دو در میباشد، که در این صورت دستشویی برای اهالی خانه و مهمانان، تبدیل به محل گذر نیز میشود و دوکاربره میشود.
***
مسکن به چند بخش تقسیم میشود؛ مسکنی هست که طول آن در عرض آن، پیدا نیست و حالا حالا هم پیدا نمیشود.
مسکنی هست که طول آن در عرض آن چیزیست که اگر در یک طرف آن بایستی، آن طرفش، خیلی که به خودت فشار بیاوری به چشم میآید، امّا آن وقت دیگر چشمت در آمدهاست.
مسکنی هم هست که طول آن در عرض آن اصلاً مهم نیست، همینطور دورِهمی داریم خوش میگذرانیم، چه کار به طول و عرضش دارید؟!
به فکرم رسیده است اگر من هم روزی رفتم داخل یک برنامهی تلویزیونی، به عنوان یک قهرمان، مجری که از من پرسید: «چه کسی بیشترین نقش رو توی موفقیّتت داشت؟» من لبخند بزنم و بگویم همسرم.
ولی حالا که فکر میکنم دلیل اصلی موفقیّتم را زنم نمیدانم، اصلاً همین زن میآید زندگی من را خراب میکند، من که میدانم هر وقت میخواهم بروم بیرون دنبال موفقیّت هی ما را سوال پیچ میکند که «تو همش داری میری دنبال این موفقیّت» والّا، حالا من بروم و بگویم که همچنین زنی آمده است و بیشترین نقش را در زندگی من داشته است؟! اصلا و ابدا، تازه اصلاً حوصله برادرها و خواهرهایش را ندارم، دم به دقیقه میخواهند بیایند و هی مفت بخورند و در زندگی آدم دخالت کنند.
اصلاً کی خواست زن بگیرد! ول کن همینطور مجرد داریم زندگیمان را میکنیم.