این روزها چند چیز کاملا بی ربط دارند در ذهنم به هم ربط پیدا میکنند.
یک) سال گذشته در سه روز آخر ماه رمضان، اعتکافی دانش آموزی با همکاری آموزش و پرورش برگزار شد و امسال که تصمیم به برگزاری گرفتیم، آموزش و پرورش گفت که هیچ بودجهای ندارد تا در اعتکاف هزینه کند.
دو) حدود دو سال است که سازمان تبلیغات اسلامی هیچ بودجهای برای برنامههایش ندارد.
سه) مدتی است چند جشنوارهی هنری در کشور برگزار میشود با عناوین شعر بهار، وبلاگ بهار و عکس بهار.
کافی است سری به سایت جشنواره وبلاگ بهار بزنید تا بدانید که چقدر این جشنواره در پیشرفت ادبیات وبلاگی ایران سهم داشته است!
و این پیشرفت را بگذارید کنار هزینههای این جشنواره:
دعوت از تمام شرکتکنندگان (تمام شرکتکنندگان و تمام غیرشرکتکنندگان) در سالن اجلاس سران!
اقامت افراد برگزیده در هتل استقلال! ... و جوایزش را هم خودتان بخوانید.
با خودم قرار گذاشته بودم واقعهنگاری مراسم اختتامیه وبلاگ و عکس بهار را بنویسم، کلی یادداشت حین مراسم نوشتم؛
میخواستم از این بنویسم که چهقدر هزینه کردند نه برای پیشرفت در هنر این مملکت، بلکه فقط برای تبلیغات و شاید ... و این را هر کسی از بستهی فرهنگیای که میدادند میتوانست بفهمد.
و اگر شعارهای بهاری این روزها هیچ جنبهی سیاسی و تبلیغاتیای نداشته باشد! و نیت خیرخواهانه پشت آن باشد، دیگر اینها هم گندش را درآوردهاند، دیگر فکر نکنم تا آخر عمرم بتوانم کلمهی بهار را در آثارم استفاده کنم، البته مگر با توضیح و حاشیه، همانطور که رنگ سبز را.
یعنی حسی به من دست داده است که وقتی اشعار بهاری سلاطین شعر ایران را میخوانم فکر میکنم توطئهای در کار است! اوضاعی درست کردهاند اینها.
میخواستم بنویسم از بودجههای از ناکجاآباد و هنر این مملکت در دست این بهاریها! ولی ...
واقعا دارم بی ربط میگویم، این چیزهای بی ربط دارند اعصابم را به هم میریزند.