یا: پیامبر بشاگرد!
اسمش را گذاشته بودند آفریقای ایران، تا قبل از انقلاب هیچکس آنجا را نمیشناخت ...
کتاب تا خمینی شهر را باید همة کسانی که به هر شکلی در گوشهای از این مملکت دارند کار میکنند بخوانند. همة بچه مسجدیها، فرهنگیها، انجمنیها و ...
کتابِ خاطرات زندگی حاج عبدالله والی است. کسی که پیامبر بشاگرد بود. فعلاً جلد یک این کتاب چاپ شده و از جلد دومش خبری نیست.
برای من این کتاب سه فایده داشت:
اوّلیاش آشنایی با مناطق محرومی مثل بشاگرد بود. مناطقی که فقر و گرسنگی اوّلین و آخرین چیزی است که مردمش میشناسند. و آن را خوب درک میکنند. مثلاً توی همین بشاگرد، آدمی که بالای 40 یا 50 کیلو وزن داشته باشد پیدا نمیشد. باورت میشود؟
یا در بشاگرد، پیرمردی به بهانة مداوا از گروه امداد مدام شربت میگیرد و بعداً میفهمند که شربتها را با آب قاطی میکند و نانِ هستة خرما داخلش خرد میکند و به زن و بچهاش میدهد، و این غذایشان بوده است. مثل این و کلّی توصیفات دیگر که حتماً این کتاب را بخوانید، تا دیگر وقتی سر سفرة غذایتان مینشینید، غذا به راحتی از گلویتان پایین نرود!
دوّمین فایدهای که این کتاب برایم داشت و و البته مهمترینش هم بود اخلاق و مرام کار جهادی بود که از حاج عبدالله یاد گرفتم.
حاج عبدالله وقتی وارد بشاگرد میشود، هیچ راه ماشینرویی وجود ندارد در منطقه. منطقه کوهستانی و صعبالعبور است. تصمیم میگیرد که اوّل شروع به راهسازی کند، چون تا راه نباشد آبادانی هم نیست. پیگیری میکند برای ماشین و ابزار راهسازی. کشور در حال جنگ است حدود سال 60، و تهیه ماشینآلات راهسازی غیرممکن است.
حالا حاج عبدالله باید چه کار کند؟ صبر کند تا جنگ تمام شود؟ صبر کند تا ماشین برسد؟ حاج عبدالله با بیل و کلنگ و با کمک همکارانش و اهالی روستا، راه سازی را شروع میکند.
نه منتظر جواب فلان مسئول میشود، نه دست روی دست میگذارد که آیا روزی بودجهای یا امکاناتی برسد، میفهمد که وظیفة الآنش چیست و همان را انجام میدهد.
حاج عبدالله کار از روی احساسات و هیجان را اصلاً قبول نداشت. افراد زیادی را به بشاگرد آورد تا فقط گشتی در منطقه بزنند و اوضاع محرومش را ببینند تا بشود با کمکشان کارهایی برای منطقه کرد. بارها میشد که افرادی همانجا حاضر بودند هر چه همراه دارند از لباس و پول و ... به محرومین بدهند، ولی حاج عبدالله میگفت این کار تو نه تنها دردی از اینها دوا نمیکند بلکه عزت نفس اینها را خُرد میکند. باید کاری اساسی کرد.
سوّمین فایدة این کتاب، خود کتاب بود. شیوة تالیفش و آوردن عین متن مصاحبهها در لابهلای کتاب و ضمایم آخرش که تمام پروندهها و نامهها و عکسها را آورده بود. حتّی نامههای مرخصی گرفتن حاج عبدالله و حاج محمود. این جزئیات تصویر مستندی را در ذهن خواننده ایجاد میکند که باعث میشود با کتاب زندگی کند. همانطور که من با حاج عبدالله و حاج محمود و بشاگرد زندگی کردم و با خوشحالی حاج عبدالله خوشحال شدم و با ناراحتیاش ناراحت. فایدة کتاب ثبت جزئیاتیاست که مشتی نمونة خروار است در این کشور.
تصور کنید اگر از تمام فعالیتهای فرهنگی کسانی مثل حاج عبدالله و بچههایش کتابی اینگونه ثبت شود و تجربهها به نگارش دربیایند.
* این یادداشت از رضا امیرخانی خواندنیتر از متن من است.
عجیب شوق دیدار شما در دل ماست
نِه
ماست ماست
یاا...