انگشهایم خشک شدهاند، انگشت را اشتباه نوشتم. انگشتهایم خشک شدهاند. همانطور که زمانی از فرط نوشتن خشک میشدند، این روزها از فرط ننوشتن خشک شدهاند. بوی گندیدگی گرفتهاست، ذهنم. از بس راکد مانده این روزها. حتّی به طور بیسابقهای این روزها سوژه به ذهنم میآمد ولی ننوشتمشان. العالم لا یعمل بعلمه شدهام، همیشه توصیه میکردم که در نوشتن امروز و فردا نکنید[1] ولی این روزها، اصلاً به نوشتنشان فکر نمیکنم چه برسد به امروز و فردا کردنشان.
آخ که دلم لک زده برای آن روزهایی که مینوشتم و مینوشتم و مینوشتم. با خودم شرط میبستم که امروز باید 3000 کلمه بنویسم و می نوشتم.
همیشه از کوتاه نویسی بد میگفتم، ولی به شدّت این روزها کوتاه نویس و خلاصه نویس شدهام. حال و حوصلهی طول و تفصیل را ندارم. اصلاً همین حرفهایی که الآن میزنم برای کیست؟ ول کن. این حرفها برای هیچ کس مهم نیست و اینکه مهم نیست اصلاً مهم نیست، روزی که وبلاگدار شدم، مصادف بود با روزهایی که یک گوش مفت پیدا کرده بودم برای نوشتههایم، حالا هم غصهای ندارم برای اینکه مخاطب این حرفها کیست، هنوز همان گوش مفت را دارم که این حرفها را برایش بزنم.
هر چه قدر فکر میکنم مبدأ و شروع این روزها را پیدا کنم، فایدهای ندارد، نمیدانم اینروزها شروعش از چه روزی بود، یا چه شبی. حتّی اینروزها پشت سر هم، هم نبودند گاهی این روزها بودند، و گاهی آن روزها، آن روزهای ... .
قبلتر، یعنی همان آن روزها، وقتی که وبلاگ گوش بود برای حرفهایم، مراعات مخاطبهایی که مهمان یک یا دو شبه بودند را نمیکردم، مینوشتم فقط برای وبلاگم. و البته وبلاگ را یک نماینده میدانستم و البته میدانم.
و گرنه از این خزعبلات هنر برای هنر و وبلاگ برای وبلاگ و ... به حالت تهوع دست میدهم!
بله میگفتم وبلاگ نماینده بود، نمایندهای از یک جامعه، از چندین قشر، از چندین تفکر، از چند قومیت، از چندین مذهب، از چندین شغل. وبلاگ نماینده هست ولی من گاهی فراموشش میکردم.
وبلاگ آنقدر بزرگ هست که مردمش حتّی کسانی هستند که وبلاگ را نمیشناسند، حتّی اینترنت را، حتّیتر نوشتن را. ولی مردم وبلاگ هستند، و طبیعتاً مخاطب اصلی نوشتههایم.
وبلاگ مثل روستاست، اشتباه نکنید، دهکدهی جهانی و این مزخرفات را نمیگویم.
مثل روستاست، مردمش دهاتیاند، سادهاند، روشناند، پاکاند، زلالند، صمیمیاند، رکاند، محکماند، شوخاند، فهمیدهاند، عالماند.
این نوشته قرار بود بیش از اینها باشد، شاید ادامه داشت، شاید ...
پیشاپیش از اشکالات متنی هم عذرخواهی نمیکنم، این متن غیر قابل ویرایش است.
این عکس هم، خودم هستم و خرَم، که در وبلاگ سیر می کنیم.
[1] فکر کنم بعدها این توصیهی من را در کتاب 28 اشتباه نویسندگان، چاپ کردند، شاید هم اوّل چاپ کردند بعد من توصیه کردم!
تازگی با وبلاگی دارم حال میکنم که قالبش صحراست
شاید وبلاگ او روستایی تر باشد یا شاید خودش هم دهاتی تر
با وبلاگش زندگی دهاتی و ساده ای دارد