دوباره چند روزی بود که من و بابام تنها بودیم، مامان و داداشها نبودن.
غیر از املتی که هر وعده میخوردیم، گاهی تصمیم میگرفتیم دست به ابتکار بزنیم و یه غذای جدید بخوریم. مثلاً یه بار گوجه رو رنده میکردیم و املت درست میکردیم، یه بار گوجه رو قطعه قطعه میکردیم و املت درست میکردیم. یه بار هم گوجه رو حلقه حلقه میکردیم و املت درست میکردیم. تازه این موقع پخت بود. یه بار با ماست میخوردیم، یه بار با ترشی، یه بار هم با هیچی.
ولی بالاخره من جسارت به خرج دادم و تصمیم گرفتم کوکو درست کنم. دستور پختش رو توی اینترنت خوندم و شروع کردم به درست کردن. همه چیز درست بود، ولی نمیدونم چرا نتیجهی خوبی نداد. نتیجه شد این عکسی که میبینین.
همینطور که داشتم از شاهکار هنریم عکس میگرفتم، تلویزیون تبلیغی پخش کرد که سریع خودم رو رسوندم پای تلویزیون.
«آیا از چسبیدن غذا به ته ماهیتابه خسته شدهاید؟ آیا دیگر از آشپزی لذّت نمیبرید؟» اینجا که این رو گفت دقیقاً تصویری از همین کوکوی من رو نشون داد که طرف داره باهاش کشتی میگیره تا از ته ماهیتابه جداش کنه.
«نگران نباشید، با ظروف "هرگز نچسب" غذا هرگز نمیچسبد» خیالم راحت شد که از آشپزی من نبوده که غذا بد شده، از ظرفش بوده.
ولی خداییش اگه آشپز خوبی نمیشم (البته به خاطر نبودن ظروف "هرگز نچسب") ولی مدیر بحران خوبی میشم. یعنی چی؟!
ببینید بارها شده که شما آشپزی میکنید و غذاتون خراب میشه؟ آیا از این وضع خسته شدهاید؟ آیا دیگر نمیخواهید که اینطور باشد؟ کافیه که ...
ببخشید این پیامها واسه آدم حواس نمیذاره، بله، میگفتم بارها شده که برنجتون خمیر میشه، یا مثل این کوکوی ما له و لَوَرده. این جا شما باید بتونین همین محصول ناقص رو طوری به اهل سفره قالب کنین (یعنی مُجابشون کنین بخورنن) که تا ته ظرف رو هم انگشت بکشن. حالا چجوری؟ کافیه یه پیامک خالی به هر شمارهای که دلتون میخواد بفرستین و منتظر باشین. اینها از اسرار منه، نمیتونم بگم، فقط بدونین اون روز بابام سر سفره، به داشتن بچهای مثل من افتخار میکرد در حد بوندسلیگا.
پیازداغِ این یادداشت کمی زیاد شده، البته.
***