بچه‌تر از حالا که بودم(دوران ابتدایی) امتحانات آخر سال که تمام می‌شد، با کتاب به مثابه‌ی یک دشمن خونی برخورد می‌کردم. فکر کنم همه‌مان همینطور بودیم، از مدرسه که برمی‌گشتم، تمام کوچه پر بود از برگه‌های کتاب که بچه‌های مشتاق علم و تحصیل در کوچه ریخته بودند.

یعنی شدت علاقه‌مان به تحصیل اینقدر بود!

***

به هیچ وجه به اینکه من ایّام امتحاناتم هست، ربط ندارد، فکر بی‌جا نکنید!

 

 اینجا رو هم حتماً ببینید