بدش اینجاست که خیلی‌ها

بدِ تاریکی ...

نه از اوّل

آقا، خیلی‌ها نه

اَه؛

قیدار امیرخانی

در تاریکی خیلی‌ها، یعنی خیلی‌ها که نه، همه، یعنی هیچ کس، هیچ جا را نمی‌بیند؛

حالا بدش اینجاست که در تاریکی آدم خودش را هم نمی‌بیند؛ حالا بدترش این است که آدم در تاریکی نه، اشتباه شد، حالا بدترش این است که آدم در روز روشن هم خودش را نبیند، حالا همه چیز را دید، دید، مهم نیست، ولی بدش این است که خودش را نبیند.

بعضی‌ها هستند در روز روشن خودشان را می‌بینند، این‌ها خوبند، این‌ها یعنی خیلی خوبند. این‌ها چی بودند؟! صالح؟! متقی؟! خب حکماً دیگران را هم می‌بینند.

اما بهتر از این‌ها، یعنی خوب‌تر از این‌ها، یعنی خوب‌تر و بهتر از این‌ها، آن‌هایی‌اند که در تاریکی هم خودشان را می‌بینند، یعنی خوب هم می‌بینند.

او که در تارکی خودش را ببیند، حکماً خیلی چیزهای دیگری را هم می‌بیند، یعنی همه چیز را می‌بیند، یعنی کلاً می‌بیند. این‌ها چی بودند؟

عارف؟!

آدم خوب؟!

آدم خیلی خوب؟!

همان متقی و صالح؟!

باریک‌تر ز مو بین؟!

در خشت خام دیدن آنچه جوانان در آینه ... ؟!

***

ولی شهلایِ قیدارِ امیرخانی از آن دسته آدم‌ها بود که، در تاریکی خودش را می‌دید و همه چیز را هم می دید، قیدار هم، قیدار هم.