۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رضا امیرخانی» ثبت شده است

حاشیه‌ای بر یادداشت‌های یک سفیر!

تا این قسمت از یادداشت‌های یک سفیر، یعنی 5 قسمت گذشته، بین کامنت‌ها دو تا دوست عزیز نظراتی دادن در مورد ویژگی‌های یه سفرنامه. خیلی زیاد مشتاقم که بحث رو کامل کنن و در مورد قالب نوشته‌هام و این که قالب انتخابی من در نوشتن سفرنامه‌ی کربلا با محتوا سازگاری داره یا نه؟! نظر بدن. و این خواهشی است از هر کسی که این یادداشت‌ها رو خونده و می‌خونه.

ولی خودم به عنوان آغازکننده‌ی بحث از قالبی که انتخاب کردم کمی بگم. مقدمه‌اش توصیفی از رضا امیرخانی می‌گم؛ توی برنامه‌ی پارک ملّت امیرخانی گفت(تقریباً): من سعی می‌کنم عکس نگیرم. و به جاش اون صحنه رو با کلمات توصیف کنم و به خیال بیارمش.

به حرف آقا رضا شدیداً اعتقاد دارم. به این معنا که اگه قالب انتخابیت صرف متن باشه، حالا داستان، سفرنامه، خاطره یا ... باید خود متن مستقلا بار خودش رو به دوش بکشه و نیازی به چیزی اضافی نداشته باشه.

با این توضیح، قالبی که انتخاب کردم، که تا حدّی هم قالب جدیدیه در فضای امروزی که عکاسی راحت و سریع شده، قالب عکس و متنه. البته این که اسم این قالب چیه بمونه برای یه تحقیق مفصل.

مقابل یا به اصطلاح خودم اون ور بوم، میشه عکاسی مستند. یعنی عکس به خودی خود استقلال داره و همه‌ی حرفش رو می‌زنه. کافیه با همین کلید واژه توی گوگول! جستجو کنین.

شاید، بعضی از عکس‌هایی که شاید! در آینده بذارم جزء این دسته بشن.

پس با قالبی که انتخاب کردم، من هیچ یادداشتی در مورد مسجد کوفه نخواهم داشت، و همچنین مسجد سهله. با اینکه مطلبی هم برای هر دو نوشته‌ام. چون توی یادداشت قبلی گفتم که دوربینم داخل نجف خاموش بود.

آخر هم یه نکته‌ی دیگه که، خیلی برام مهمه که چرا باید این سفر رو با این قالب منعکس کنم؟ چرا از عکاسی مستند استفاده نکردم؟ چرا از نوشتاری مستقل از عکس استفاده نکردم؟

ممنون می‌شم کمک کنین تا یادداشت‌های یک سفیر به بهترین شکل ممکنش برسه.

***

یادداشت‌های یک سفیر (5)

یادداشت‌های یک سفیر (4)

یادداشت‌های یک سفیر (3)

یادداشت‌های یک سفیر (2)

یادداشت‌های یک سفیر (1)

۱۳ دی ۹۳ ، ۱۴:۰۰ ۱۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

رهبر چتربازان مرزنشین

- ما چترباز بودیم به این روز افتادیم ...

منِ ابله خیال می‌کنم که چترباز نیروی هوایی بوده است مثلاً. می‌خواهم از محل خدمتش و تعداد پرش‌هایش بپرسم که اتومات بوده است یا سقوط آزاد؛ اما به قیافه‌ی جوان نمی‌آید. بخت یارم است که جوان ادامه می‌دهد:

- چترباز بودیم، جنسی می‌آوردیم از زرنج  ... و رزوگار می‌گذراندیم ... حالی‌ات هست؟

کم نمی‌آورم. فوری سری تکان می‌دهم که انگار خودم هم این‌کاره بوده‌ام.

- ما را گرفت یک کسی که اسمش را هم می‌دانم. گروهبان است و بچه محلِ خودمان. حق حسابش را دادیم و رهامان کرد، اما ناغافل مافوقش از راه می‌رسد و او هم به نامردی از پشت ما را زد و پای ما را شل و پل کرد ...

هیچ وقت نفهمیدم که آن جوان چرا به استقبال رهبر آمده بود. هر کس دیگری بود از کلِ نظام فرار می کرد.

***

رهبر، همانقدر که رهبرِ تیم حفاظت است، رهبرِ مردم نیز هست، رهبرِ نیروی انتظامی، رهبرِ چتربازان مرزنشین، رهبرِ جوانان برومند، رهبرِ پیرمردان بی‌دندان، رهبرِ فرزندان بی کس شهدا، رهبرِ راننده‌های فرمان‌داری، رهبرِ پسرانِ نماز جمعه، رهبرِ دخترانِ خیابان، رهبرِ هپی‌برادرز، رهبرِ خواهران زینب، رهبرِ چپ، رهبرِ راست، رهبرِ استان دار ... رهبرِ بچه‌های مخالف نظام ... او بایستی رهبرِ همه باشد ...

[بخشی از کتاب داستان سیستان]

 

رهبرِ (پدر) انقلابی روزت مبارک ...

۰۲ خرداد ۹۲ ، ۱۹:۰۰ ۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰

قیدارِ امیرخانی

بدش اینجاست که خیلی‌ها

بدِ تاریکی ...

نه از اوّل

آقا، خیلی‌ها نه

اَه؛

قیدار امیرخانی

در تاریکی خیلی‌ها، یعنی خیلی‌ها که نه، همه، یعنی هیچ کس، هیچ جا را نمی‌بیند؛

حالا بدش اینجاست که در تاریکی آدم خودش را هم نمی‌بیند؛ حالا بدترش این است که آدم در تاریکی نه، اشتباه شد، حالا بدترش این است که آدم در روز روشن هم خودش را نبیند، حالا همه چیز را دید، دید، مهم نیست، ولی بدش این است که خودش را نبیند.

بعضی‌ها هستند در روز روشن خودشان را می‌بینند، این‌ها خوبند، این‌ها یعنی خیلی خوبند. این‌ها چی بودند؟! صالح؟! متقی؟! خب حکماً دیگران را هم می‌بینند.

اما بهتر از این‌ها، یعنی خوب‌تر از این‌ها، یعنی خوب‌تر و بهتر از این‌ها، آن‌هایی‌اند که در تاریکی هم خودشان را می‌بینند، یعنی خوب هم می‌بینند.

او که در تارکی خودش را ببیند، حکماً خیلی چیزهای دیگری را هم می‌بیند، یعنی همه چیز را می‌بیند، یعنی کلاً می‌بیند. این‌ها چی بودند؟

عارف؟!

آدم خوب؟!

آدم خیلی خوب؟!

همان متقی و صالح؟!

باریک‌تر ز مو بین؟!

در خشت خام دیدن آنچه جوانان در آینه ... ؟!

***

ولی شهلایِ قیدارِ امیرخانی از آن دسته آدم‌ها بود که، در تاریکی خودش را می‌دید و همه چیز را هم می دید، قیدار هم، قیدار هم.

۰۷ فروردين ۹۲ ، ۲۳:۱۲ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

منِ امیرخانی

 

« ... این نویسندگی هم کار عبثی است ها ...

... رابطه‌ی علّی و معلولی ندارد، کفر که نگفته‌ای ...

... و اگر بخواهی می‌توانی تا 50 صفحه از این خاله زنک بازی‌ها بنویسی و چه کار عبثی است این نویسندگی ... »

من امیرخانی

نمی‌دانم شاید کار عبثی بود، شاید هم از ذهنِ کودنِ من بود (خودزنی را حال کن)، شاید هم فقط داستان‌نویس‌ها حالی‌شان می‌شود. ولی اگر عبث هم بود از اول تا آخر کتاب باید می‌فهمیدم که "او" کیست و "من" کیست.

«خودت را کشتی»

خب فهمیدنش سخت بود؛ بالأخره درگیری‌های ذهنیِ ما هم همین است دیگر. دو تا کتاب داستان‌نویسی که خوانده‌ایم انتظار داریم همه چیز درست پیش برود.

 

امّا بحث رابطه‌ی علّی و معلولی؛ امّا بحث پیوستگیِ وقایع و همه این‌ها، که بهانه می‌شود یک کتاب را لِه کنند و آن را خطاب کنند که «اراجیفی بیش نیست» ...

امّا بحث اینهایی که گفتم، مگر در کتاب "منِ او" نبود؟! یعنی همه‌ی این‌ها را که داشت!

مگر ما دل‌مان نمی‌گیرد و جدّ و آباءمان را کنارمان می‌نشانیم و شروع می‌کنیم به گپ و گفت، مگر دلمان تنگ نمی‌شود و فکر بزرگی را می‌کنیم و بعد به احترامش خودمان را جمع می‌کنیم و انگار می‌کنیم که الآن وارد اتاق شده است؟!

این‌ها رابطه‌ی علّی و معلولی دارد؟! نه که ندارد، ولی هیچ کسی هم نمی‌تواند بگوید که بالای چشم شما ابرو است. رابطه‌ی علّی و معلولی همین است دیگر.

یک وقت نمی‌فهمنند که خب نمی‌فهمنند. یک وقت امیرخانی در "منِ او" مهتاب را که عاشق و عفیف است می‌گذارد جای مادرِ علی و لعن و نفرین می‌کند و الخ، آن‌وقت بگو رابطه‌ به هم خورد، یک وقت کریم بیاید مقابل علی بایستد و یاعلی مددی بگوید و مثل درویش مصطفی نصیحت کند، بگو رابطه به هم خورد.

یک وقت دریانی آمد جلو حرفی زد که اصلاً بوی کینه نداشت، بگو به هم خورد.

 

پایان نداشت؟

داشت، خوب هم داشت، از این خط های سیر داستانی‌ هم که می‌گویند داشت.

اوج گرفت و اوج گرفت و تعلیق داشت، بعد شما را به اوج رساند و ابو راصف شهید شد و هلیا نطفه‌اش منعقد شد و آپارتمان بوی قرمه‌پزان گرفت و الخ. بعد هم فرود کرد و کذلک نجزی المؤمنین.

 

این قدر آیه و عبارت و حُکم و حکایت اخلاقی داخل کتاب آورده بود که باید اهلش باشی تا خوب با این کتاب خو بگیری، ولی غیر اهلش هم شاید کمی اهلی شود با خواندن این کتاب. شاید هم بعضی‌ها رم کنند، ولی مگر امیرخانی قسم حضرت عباس خورده است که همه را از خودش راضی کند؟!

 

کتابِ آن یکی‌دیگر را که می‌خوانی هیچی! از اصطلاحاتش حالی‌ات نمی‌شود بلکه باید بروی و کلی در اینترنت سرچ کنی تا بفهمی چه شده، ولی کتاب را تا تهش می خوانی و درکش می کنی، کسی ایراد به لحن آن کتاب می‌گیرد؟!

شاید امیرخانی را که بچه مسلمانِ عشقِ امام و جنگ و چه می دانم از این چیزها است داخل آدم و کتاب‌هایش را داخل کتاب حساب نمی‌کنند.

۰۷ فروردين ۹۲ ، ۱۹:۲۹ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱