۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «چای» ثبت شده است

گول بالفارِسی

در موکبی که فعالیّت داشتیم به اندازه کافی غذا پخش می‌شد، خیلی هم پخش می‌شد، خیلی هم شلوغ بود و چون امسال دستگاه صوت قوی‌ای داشتیم، تمام محوطه تحت شعاع صوت ما قرار می‌گرفت؛ به همین‌خاطر گاهی موکب‌های کناری خلوت می‌شدند و صوت‌شان بین صوت ما شنیده نمی‌شد.

موکب کناری ما که تازه راه افتاده بود بچه‌های عراقی بودند که چای می‌دادند و فلافل و ساندویچ گوشت. خود ما هم گاهی اوقات می‌رفتیم آنجا غذا می‌خوردیم.

یک شب که هر دو موکب مشغول پخش غذا بودیم موکب ما خیلی شلوغ و موکب کناری خیلی خلوت بود، شاید سه یا چهار نفر جلویش بودند. نوجوانی عراقی آمد جلوی زوّار و با لهجه‌ی عراقی گفت: «غذا غذا» و با غلظت هم می‌گفت طوری که می‌فهمیدی عراقی است.

وقتی برخورد ایرانی‌ها و بی‌تفاوت رد شدن از کنار پسرک را دیدم رفتم و بهش گفتم: «اخوی گول بالفارسی بفرمایید شام» پسرک که انگار دنیا را بهش داده باشم خندید و جمله‌ی من را تکرار کرد «بفرمایید شام آقا خانم، بفرمایید شام آقا خانم»

این کار خیلی تاثیر گذاشت توی این‌که جمعیت به سمت موکب عراقی برود. من هم کنارش ایستادم و داد می‌زدم: «خوش اومدین زائرین عزیز، بفرمایین شام رو مهمون برادرای عراقی‌تون باشین و غذای عراقی نوش جان کنین.»

جمعیت کم کم زیاد شد جلوی موکب. پسرک هم رفت تا در توزیع غذا کمک کند. من چند دقیقه‌ای به کارم ادامه دادم و جمعیّت را به سمت موکب آنها فرستادم و بعدش هم رفتم داخل صف ایستادم تا غذا بگیرم. اهالی موکب وقتی من را دیدند با ذوق از من تشکر کردند. برایم قشنگ بود که دیدم روزهای بعد وقتی غذا یا آب یا چای توزیع می‌کردند اوّل می‌آمدند به من می‌گفتند که بین زوّار اعلام کنم.

***

همیشه وقتی یک زائر در خاک عراق می‌پرسید: «چای ایرانی دارین؟» یا «اینجا غذای ایرانی می‌دین؟» با خودم می‌گفتم: «هیچ‌وقت دندونای اسب پیش‌کش رو نمی‌شمارن.»

غذاهای ما ایرانی بود ولی بعد از آن شب دیگر ایرانی بودن غذا را اعلام نمی‌کردیم. خیلی حسّ بدی بود وقتی می‌گفتیم که غذا ایرانی است، چون ناخودآگاه نشان می‌دادیم که مثلاً غذای ایرانی بهتر و بهداشتی‌تر است از غذای عراقی.

زائر ایرانی وقتی می‌فهمد که غذا یا چای ایرانی است بیشتر استقبال می‌کند، آن وقت کافی است که در چشمان یک عراقی که در موکب کناری تو چای یا غذای عراقی می‌دهد نگاه کنی و شرمنده بشوی از این کارت.

میزبان، عراقی‌ها هستند، نباید اتّفاقی بیفتد که گمان کنند هیئت‌ها و سازمان‌های ایرانی آمده‌اند در عراق و توفیق خدمت به زائر را از عراقی‌ها گرفته‌اند؛ کاری که ناآگاهانه از سمت بعضی نهادها و هیئات کشورمان دارد انجام می‌شود و به جای حمایت از عراقی‌ها دارند صاحب کار می‌شوند.

اربعین فرصتی است تا اخلاق‌مان را درست کنیم، و مفهوم وحدت را بسط بدهیم حتّی را در یک استکان چای عراقی.


عکس بالا را در پیاده‌روی اربعین 1393 و در مسیر نجف تا کربلا گرفتم.

۱۶ آذر ۹۵ ، ۱۶:۳۴ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

عمود 285

اینکه بین راه اینترنت پیدا کنی تا وبلاگت را به روز کنی و نظراتت را چک، تقریبا چیز محالی است.

ولی به عمود 285 که می رسی هشدار وایرلس گوشی ات روشن می شود، دور و برت را که نگاه می کنی تازه می فهمی که اینجا موکب بزرگ بچه های ایران است، موکب شباب خمینی.

حال و هوای این موکب خیلی فرق دارد، آن هم به خاطر همه ویژگی هایش که موکب های عراقی ندارد.

تفاوتش نه به خاطر اینترنتش است، حال و هوای اینجا حال و هوای جبهه و جنگ است، شعاری حرف زدم می دانم، ولی وقتی کل عراق را راه می روی و به زحمت عکس یک یا دو شهید مدافع و مقاومت را می بینی، با دیدن این موکب حالت عوض می شود. حالا درست است که اینجا مثل عراقی های دوست داشتنی، التماست نمی کنند و کسی به زور غذا به دستت نمی دهد. درست است که به زور جورابت را در نمی آورند و نمی شورند.

اینجا راستی تئاتر هم برگزار می شود و کلی کار فرهنگی دیگر که یک فرهنگ و یک انقلاب را در بین بیش از 20 میلیون زائر منتشر می کند.

راستی یک ویژگی دیگری هم دارد، حالی که در هر موکب ایرانی دیگری هم به من دست داد، مثلا موکبی که چای ایرانی می داد، گل گاوزبان، چای البالو اویشن و ...، یا موکبی که نان بربری تازه و داغ می داد.

همه این ها را که می بینی میتوانی سرت را بالا بگیری و با عزت شیعه بودنت را داد بزنی. منظورم را که می فهمید?

این یعنی گوش دنیا را کر کردن، یا نه، شاید یعنی ...

***

شاید با ربط:

طلبه ای ارژانتینی که در ایران درس می خواند، می گفت من فقط با خواندن و ترجمه کردن قرآن در سراسر دنیا، کلی آدم را مسلمان کرده ام.

راهی ام و باید از این موکب بروم، این نوشته یقینا ویرایش میخواهد، و بازنویسی...

به یادتان هستم. دعا کنید پایم به کربلا برسد، میترسم، خیلی ...

۱۷ آذر ۹۳ ، ۱۵:۱۰ ۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱

کاش هیچ چایی سرد نشود

نگاهم به لیوان چای که می افتد،

تازه یادم می‌آید نیم ساعت پیش قرار بود آن را بخورم،

سرمای چای، تا مغز استخوانم می‌رود.

کاش هیچ چایی سرد نشود؛

کاش اگر چایی ریخته شد درون لیوانی، برای کسی، هیچ وقت سرد نشود.

لااقل کسی باشد که بگوید «چایت سرد نشود ...»

کاش هیچ چایی سرد نشود.

۰۶ اسفند ۹۲ ، ۱۹:۰۰ ۱۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

سبد کالا خیلی سنگین است!

سبد کالا خیلی سنگین است

پدرم وقتی با سبد کالا به خانه آمد خسته بود

مادرم مثل همیشه برای رفع خستگی پدر

اوّل چای نیاورد

اوّل با پدر در آشپزخانه پچ پچ کرد

بعد هم چای آورد

چای پدر سرد شد

مادر عوضش کرد

فکر می‌کردم پدرم خیلی زور دارد

آخر وقتی رفتم سبد کالا را بلند کردم

وزنش اندازه‌ی یک جعبه‌ی سیب بود

برای من که سنگین نبود

نمی‌دانم چرا

سبد کالا

برای پدرم سنگین بود

۱۶ بهمن ۹۲ ، ۲۳:۳۹ ۱۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰