۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نجف» ثبت شده است

خادمان بدون مرز

آدم تا به پیاده روی اربعین نرود و با چند مسلمان غیر هم زبانش صحبت نکند متوجه نمی شود که چه قدر نیاز است که زبان دیگر مسلمانان را هم بلد باشد و نمیفهمد که زبان خارجه فقط زبان انگلیسی نیست و زبان جهان اسلام زبان های دیگری است که شاید حتی یک کلمه اش را هم بلد نباشی.

آنجا زشتی اش می زند بیرون که به یک مسلمان پاکستانی می رسی و دریغ از اینکه بتوانی یک سلام و احوال پرسی خشک و ساده با او داشته باشی. آخر او به اردو صحبت می کند و تو کمترین اطلاعات از زبان اردو داری و فکر می کنی که اردو همان فارسی است!
یا به یک مسلمان عراقی می رسی و احیانا اگر هم 4 کلمه عربی فصیح بلد باشی عمرا زبان یک پیرمرد عراقی که سواد چنداتی ندارد و بالتبع از فصیح چیزی نمی داند را بفهمی. چون با لهجه عراقی صحبت می کند و تو هم یک کلمه متوجه حرف هایش نمی شوی.
البته خوب خوبش انگلیسی را خوب بلدیم. تا مادر و پدری می خواهند چیزی فوق برنامه مدرسه هدیه بدهند او را در یک کلاس زبان انگلیسی ثبت نام می کنند و آدم هم برای اینکه زبانش خوب بشود باید فیلم زبان اصلی ببیند و زبانت که راه می افتد هیچ فکرت را هم همانطور که می خواهند راه می اندازند.
(عربی که یاد بگیری مستندها و فیلمهای اسلامی زیاد است)
بارها برای خودم در سفر اربعین پیش آمده بود که وقتی با یک عراقی و به زبان عربی فصیح نمی توانستم ارتباط بگیرم انگلیسی صحبت می کردم و خیلی هم ارتباط حاصل می شد. ولی دیگر خجالت می کشم که این کار را بکنم؛ دو مسلمان زبان مختص خودشان را بلد نباشند و به زبانی بیگانه با هم صحبت کنند؛ واویلا.
البته محبت و ارتباط مردم عراق با زوار امام حسین علیه السلام فراتر از ارتباطی زبانی است. این را احساس کرده ام.
بارها شده بود که چه به فارسی، عربی و یا انگلیسی درخواستمان را مطرح می کردیم و او یک کلمه هم متوجه نمی شد ولی چنان با تو برخورد می کرد که گویی داری با زبان مادری اش سخن می گویی، از چشمانت می فهمید چه می گویی؛ خاطراتی از این برخوردها دارم که خواهم نوشت در یادداشت های بعدی.
با این حال، و با اینکه برای عراقی ها زبان زائر حسین علیه السلام در خدمت رسانی شان دخلی ندارد، اگر گاهی حتی یک کلمه عراقی به او بگویی  که هیاک الله و الله یخلیک، چنان ذوق می کند و خوشحال می شود که گویی دنیا برادر گمشده اش را پیدا کرده است.
***
برای من اربعین فرصتی است که کمی از مرزهای جغرافیایی اعتباری و نه حقیقی عبور بکنم و افقی بازتر پیش رویم ترسیم شود.
سفر اربعین من از دیروز شروع شد و حالا من مهرانم و پشت مرز منتظر ویزا. دوستی طلبه که به زبان اردو مسلط بود حرف قشنگی زد. گفت پاکستان 40 میلیون شیعه دارد و اردو زبانان یک میلیارد نفر هستند. امسال علاوه بر لهجه عراقی، مختصری هم خودم را برای صحبت کردن به زبان اردو آماده کرده بودم ولی امسال پاکستانی ها و افغانستانی ها از مرز شلمچه خارج می شوند. یادم باشد بعدا از ابواحمد بگویم که چه قدر ناراحت بود از این قضیه!
چند سال پیش با یک طلبه تانزانیایی آشنا شده بودم که مسلط به چند زبان هم بود، اسمش سالم سعید است.
می گفت خیلی از طلبه ها می روند و زبان انگلیسی یاد می گیرند به چه هدف و غایتی؟ که اروپا را فتح کنند؟ در حالیکه دنیا از آن مستضعفین است دنیا از آن پابرهنگان است.
امروز یادگرفتن عربی همچنین لهجه هایش و اردو برای من وظیفه است. شما چطور؟

۲۴ آبان ۹۵ ، ۱۰:۱۲ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

اربعین هالیوودی!

یا: عقب‌ماندگی در پیشتازی‌هایمان

خبرش را که شنیدم ابتدا کمی ذوق کردم. کارگردانی هالیودی با موضوع پیاده‌روی اربعین فیلمی سینمایی می‌سازد. به یاد فیلم محمد رسول الله ساخته‌ی مصطفی عقاد افتادم. کارگردانی هالیودی که فیلمش تا سال‌ها اجازه‌ی اکران در آمریکا را نداشت و هنوز بهترین فیلم برای بهترین شخص عالم است.

خبرش این بود: کاترین بیِگلو، کارگردان مشهور آمریکایی، برای ساخت فیلم «اربعین بزرگ» با هزینه‌ای بیش از 200 میلیون دلار، وارد شهره بصره عراق می‌شود تا در لحظات ناب این پیاده‌روی حاضر بشود.

همان اوّل سریع رفتم و زندگی‌نامه و آثار این زن را جستجو کردم. هر چه بیشتر می‌خواندم حرارت بدنم بالاتر می‌رفت.

کاترین بیِگلو در یک جمله خلاصه‌اش می‌شود این: کارگردانی با عِرقی آمریکایی که شهرتش مدیون همسویی‌اش با سیاست‌های دولت آمریکاست. کارگردانی با تعصبی خاصّ به کشورش و سیاست‌هایش. کارگردان فیلم "the hurt locker" و "Zero Dark Thirty" که همین دو فیلم کافی بود تا بفهمم چه اتفاقی دارد می‌افتد.

اوّلی یعنی هارت لاکر، فیلمی از چند سرباز آمریکایی در عراق است که وظیفه‌شان خنثی کردن بمب‌های کارگذاشته شده توسط تروریست‌هاست و مثلاً نجات جان مردم؛ و دوّمی هم عملیّات دستگیری اسامه بن لادن توسط نیروهای آمریکایی است، دستگیری‌ای که اصلش هم یک صحنه‌سازی بود چه برسد به فیلم سینمایی‌اش.

اوّلی برای کاترین بیِگلو کلّی هم جایزه اسکار همراه داشته است.

هنوز هیچ چیزی جز یک صفحه‌ی خبری از این فیلم در دسترس نیست که کاملش را می‌توانید در این سایت بخوانید و من هم هیچ قضاوتی نمی‌توانم بکنم ولی مطمئن هستم کسی که تعصب و پایبندی خودش را نسبت به سیاست‌های آمریکا در فیلم‌های اخیرش و حتّی فیلم‌های در دست ساختش، نشان داده است بعید است فیلمی بسازد که به نفع آمریکا نباشد. اربعینی از نگاه دوربین‌های آمریکا و کارگردانی با این سابقه چه خواهد شد!

البته در منبع خبر می‌خوانید که این کارگردان با یک تازه شیعه‌شده همکاری می‌کند و ایده‌ی اصلی فیلم از او بوده است. داستان شیعه شدن همکار کاترین، ساره بن بادیس، که به امام حسین علیه‌السلام نامه می‌نویسد و خوابی می‌بیند و بعد شیعه می‌شود، در کنار کارگردانیِ کسی مثل کاترین بیگلو چیزهایی است که کنار هم بودنشان بعید است چیزی باشد که به شیعه ربط پیدا کند.

از الآن حتّی حدس می‌زنم که مردم عراق را چطوری به تصویر خواهد کشید و اربعین را چگونه نشان خواهد داد.

بعد از خواندن این خبر، گشتی توی اخبار فرهنگی کشور خودمان زدم به این امید که مثلا یکی از کارگردان‌های کشورمان یا مثلا وزارت ارشاد یا یکی از بنیادهای فیلم‌سازی ایران بگوید که اربعین فرصت خوبی برای ساخت فیلم است. البته برای اینکه الکی دل خودم را خوش کنم این جستجو را انجام دادم و گرنه می‌دانستم هنوز فضای فرهنگ ما سر این دعوا دارد که بازیگران رفته به جم تی وی چه سرنوشتی خواهند داشت و فلان خواننده سنتی، گنج ایران است و او را وارد سیاسی بازی‌ها نکنید.

مطمئنم که کاترین بیِگلوی آمریکایی فیلمِ بالای 600 میلیارد تومانی‌اش را خواهد ساخت و سال‌ها هم می‌گذرد و هنوز دعوای ما در اینجا، سر این است که برای رفتن به کشور شیعه و همسایه باید ویزای 160 هزار تومانی بگیریم یا 180 هزار تومانی؟ و با ویزای قم و تهران از کدام مرز باید خارج بشویم؟ و یقیناً حرف از حذف ویزا دیگر خنده‌دار شده است چه برسد به حرف‌هایی بزرگ‌تر.

درود بر وظیفه‌شناسی و فرصت‌شناسی، در هر کجا و از هر کسی که می‌خواهد باشد.

۱۱ آبان ۹۵ ، ۱۵:۴۹ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

مشعل المپیک در پیاده‌روی اربعین

مسئولان برگزاری المپیک، مسیر حرکت مشعل المپیک 2016 را طوری انتخاب کردند که در این مسیر زیبایی‌های برزیل و فرهنگ متنوع آن وجود داشته باشد.

یونیفرم رسمی حمل مشعل تی‌شرت سفیدرنگ و شلوارکی با حاشیه‌های زرد و سبز است. مسئولان برگزاری ریو معتقدند که سفید نشان دهنده صلح و اتحاد، زرد نشانگر مشعل المپیک و سبز یادآور پرچم برزیل است.

***

عدّه‌ای از مردم به خاطر کم بودن حقوق‌شان تحصّن می‌کنند و مقابل یک اداره یا بانک چند روز می‌نشینند و غذا نمی‌خورند تا اعتراض‌شان را به گوش وزیر یا رئیس جمهور برسانند. یا مثلاً توی اتفاقات سال 88، کسانی که زندانی شده بودند تحصّن می‌کردند و یک هفته شاید هم بیشتر غذا نمی‌خوردند. عدّه‌ای مسیری را پیاده‌روی می‌کردند و یا راهپیمایی انجام می‌دادند تا فریادشان را به گوش دیگران برسانند.

***

به نظر شما این‌ها چرا این کار را می‌کنند؟ چرا تحصّن می‌کنند؟ چرا یک مشعل ساده‌ی المپیک دست به دست در کل دنیا می‌چرخد و افراد زیادی آن را با پای پیاده حمل می‌کنند حتّی بالای قلّه‌ی اورست.

بعد وارد هر منطقه و کشوری که می‌شود کلّی تجلیل و خسته نباشید و ... برایش برگزار می‌کنند؟! مگر این مشعل المپیک چیست که باید پای پیاده روانه‌ی مقصد بشود؟ خب سوار هواپیمایش کنند تا در عرض نیم ساعت به مقصد برسد. اگر این مشعل بدون سر و صدا به مقصدش برسد مشکلی پیش می‌آید؟

یعنی آن وقت دیگر المپیک چیزی جهانی نمی‌شود؟ آن وقت کلّ دنیا خبردار نمی‌شوند که المپیک در راه است و ... ؟ معلوم است که نمی‌شوند.

مساله همین سر و صدا است. مساله همین رساندن به گوش عالم است.

ولی چرا کسی به مشعل المپیک خرده نمی‌گیرد ولی به پاهای برهنه‌ی مسیر نجف تا کربلا و یا سبزوار و شاهرود و تهران و ... تا مشهد ایراد وارد می‌کنند و هزار شبهه برایش می‌سازند؟! چرا؟! با اتوبوس و هواپیما به مشهد و کربلا می‌شود رفت ولی مشعل المپیک را نمی‌شود با هواپیما و کشتی و اتوبوس برد؟! معلوم است که نمی‌شود، به همان دلیل بالا.

تا به حال به این فکر کرده‌اید که این پیاده‌روی‌ها جدای از رشد معنوی که برای هر فرد دارد چه تاثیری را در جهان می‌گذارد؟

کمی به مشعل یالثارات الحسین و دادخواهی از مظلومان و پابرهنگان عالم در مسیر پیاده‌روی کربلا یا مشهد فکر کنید.

 

***

این یادداشت را در  شماره 19 نشریه نشانی منتشر کردم. نشریه را از اینجا دریافت کنید.

۱۶ مرداد ۹۵ ، ۱۹:۴۰ ۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

یادداشت‌های یک سفیر (10)

::. وسایل مورد نیاز

اوّلین شب پیاده‌روی، وقتی در حسینه‌ای قرار گرفتم، می‌خواستم رم دوربینم را خالی کنم ولی از فرط خستگی بدون اینکه لباس‌هایم را عوض کنم خوابم برد، البته تا آخر سفر اصلاً لباس‌هایم را عوض نکردم. یعنی به اندازه‌ی لباس عوض کردن هم توان نداشتم. بر خلاف من خیلی‌ها بودند مدام لباس‌هایشان را عوض می‌کردند و لباس تازه می‌پوشیدند.

نماز صبح که بیدار شدم تازه یادم افتاد که رم دوربینم پر است و باید خالی‌اش کنم. در این سفر اوّلین باری بود که می‌خواستم رم را خالی کنم، اصلاً فکرش را نمی‌کردم که حدود یک ساعت طول بکشد. مجبور شدم با همسفرانم برای چند ساعتی خداحافظی بکنم. آفتاب طلوع کرده بود و رم دوربین هنوز خالی نشده بود، نشستم داخل چادر و مشغول خواندن کتاب کشتی پهلو گرفته شدم.

یادداشت های یک سفیر یادداشت های یک سفیر

***

یکی از چیزهایی که دغدغه‌ام بود، وسایل همراهم بود. تصمیم گرفته بودم در سفر اوّلم یک هدف اوّلی داشته باشم و بعد اگر توانستم به امور دیگری هم بپردازم.

برنامه ریخته بودم مشغول عکاسی بشوم و یادداشت برداری کنم، البته بیشتر عکاسی.

به همین خاطر لوازم یک سفر عکاسی را باید تهیه می‌کردم. خب اوّلین مشکلی که باید برایش راه حل پیدا می‌کردم مشکل ذخیره‌سازی عکس‌ها بود. با توجه به تجربه‌ای که از عکّاسی به دست آورده‌ام یقین داشتم که برای چنین سفری یک رم 16 گیگ آن هم در یک دوربین DSLR خیلی حجم کمی است. پس تصمیم گرفتم یک هارد اسکترنال هم همراه خودم ببرم، که لازمه‌ی بردن هارد این است که لپ تاپ هم همراهت باشد، ولی تقریباً بردن لپ تاپ کار طاقت فرسا و از طرفی هم خطرناکی است. در عراق سر هر کوچه‌ای یک ایست بازرسی بود و به کوچکترین بهانه‌ای تفتیشت می‌کردند. مجبور شدم تبلت برادرم را قرض بگیرم، تبلتی که قابلیت OTG را پشتیبانی کند و از همه مهم‌تر ولتاژ برقش آن‌قدری باشد که هارد اکسترنال را هم اجرا کند. مانده بود یک رم ریدر که رم‌های CF را بخواند. تقریباً تجهیزات عکاسی‌ام تکمیل شده بود.

برای یادداشت‌برداری هم که یک گوشی آندروید و یک نرم‌افزار note everything  کافی بود؛ یکی از امکاناتش هم این است که در کنار یادداشت می‌توانی صدایت را هم ضبط کنی که من برای ثبت سوژه‌هایم، صدایم را ضبط می‌کردم.

غیر از لوازم اصلی‌ام که گفتم، موارد دیگری هم هست که خیلی به سفرم کمک کرد:

کفش کتانیِ سبک و راحت، به نظرم بهترین گزینه برای پیاده‌روی اربعین است. البته داشتن دمپایی، خیلی از جاها (حمام و سرویس بهداشتی و ...) به درد می‌خورد.

داخل کوله‌ام چیزی که خیلی در سفر به دردم خورد و اگر نبود ممکن بود اتفاق بدی بیفتد، داروهای گیاهی بود که مادرم برایم بسته بود. غذاهای خیلی چرب و گاهی خیلی شیرین عراقی‌ها ممکن است با مذاق خیلی‌ها خوش نیاید. این سه دارو همیشه داخل کوله‌ام بودند: سفوف، قره قروت، زیره.

بهترین گزینه برای حمل وسایل به نظرم کوله پشتی است و هر چیزی غیر از کوله‌پشتی، سفر را خیلی سخت می‌کند. کسانی که کوله نداشتند برای حمل وسایل‌شان دست به ابتکارهای جالبی می‌زدند و البته سختی‌هایی هم می‌کشیدند.

یادداشت های یک سفیریادداشت های یک سفیریادداشت های یک سفیریادداشت های یک سفیر

جالب‌تر هم زنان عراقی بودند که برای حمل وسایل‌شان، آنها را روی سرشان می‌گذاشتند. مهارت عجیبی داشتند در این کار.

یادداشت های یک سفیریادداشت های یک سفیریادداشت های یک سفیریادداشت های یک سفیریادداشت های یک سفیریادداشت های یک سفیر

 در مورد کوله چند ویژگی که خیلی می‌تواند مفید باشد این است که:

اولاً بندهای کوله، بندهای مناسب و راحتی باشند، یعنی بعد از چند ساعت شانه‌های شما از فشار بار درد نگیرند.

ثانیاً اینکه کوله جیب و بندهای کمکی زیادی داشته باشد. خیلی از اوقات شیشه‌ی آبی، کفشی، لباسی و یا چیز دیگری را به کوله‌تان آویزان می‌کنید که راحت هم به آن دسترسی داشته باشید، بدون اینکه کوله را از پشت‌تان دربیاورید.

ثالثاً کوله‌های کوهنوردی بهترین گزینه هستند.

رابعاً به نظرم هر چقدر هزینه برای کوله بکنید ضرر نمی‌کنید. چون واقعاً یک کوله‌ی بد ممکن است شما از ادامه‌ی سفر بیندازد.

یادداشت های یک سفیر

یادداشت های یک سفیریادداشت های یک سفیریادداشت های یک سفیریادداشت های یک سفیریادداشت های یک سفیر

۲۲ آبان ۹۴ ، ۱۷:۳۰ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

یادداشت‌های یک سفیر (6)

::. گریز از مرکز!

صبح روز دوشنبه پیاده‌روی شروع شد. پیاده‌روی من از عمود 1 نبود. پیاده‌روی‌ام از عمود 44 بود؛ یعنی 44 عمود بعد از شهر نجف بود![1] دلیلش هم این بود که دو روزی که در نجف بودم در منطقه‌ای که 10 کیلومتر با حرم فاصله داشت ساکن بودم، و پیاده‌روی را از همانجا شروع کردم.

دلم می‌خواست مسیر پیاده‌روی‌ام را از همان ابتدای شهر آغاز کنم ولی خیلی هم بد نشد. محله‌ای که از آن عبور کردم تا برسم به جادّه‌ی اصلی از یک روستا می‌گذشت. در آنجا با صحنه‌ای مواجه شدم که ذوق زده شدم و خوشحال شدم که از این مسیر آمده‌ام. در کنار مسیر پیاده روی زوّار چندتا پسربچه طناب‌های محکمی را به یک تیرآهن وصل کرده بودند و و سر دیگر طناب را دور کمرشان بسته بودند و با استفاده از نیروی گریز از مرکز! تاب می‌خوردند. هیجان و جذّابیت قشنگی این بازی داشت. نه کربلا، نه نجف و نه حتّی در کاظمین، یک شهربازی یا پارک با وسایل بازی به چشمم نخورد. از ابتکار این بچه‌ها ذوق‌زده شدم.

***

این سفر، اوّلین سفر من به کربلا با پای پیاده بود. دوربینم را از کیفش بیرون آوردم و بندش را در گردنم انداختم و عکّاسی را جدّی شروع کردم. این دوربین داخل کیفش نمی‌رفت تا آخر شب.

گاهی از اتفاقّاتی که هنگام عکّاسی می‌افتاد لذّت می‌بردم. وقتی از کسی یا حتّی از چیزی شروع می‌کردم به عکّاسی، مثل هرجای دیگر دنیا مردم جلوی دوربین عکس‌العمل خاصّی داشتند. گاهی این عکس‌العمل‌ها کمک می‌کرد به قشنگ شدن عکسم مثل این عکس. پدر این بچه‌ها که عراقی بودند، وقتی دید که من مشغول عکاسی از بچه‌هایش به همراه ویلچر هستم، عکس مقام معظم رهبری را به دست یکی از بچه‌هایش داد و همین دادنِ عکس را شکار کردم.

گاهی هم این ژست گرفتن‌ها جلوی عکس، عکس را خراب می‌کرد، مثل این عکس. فرد پشت سری اصرار داشت که داخل عکس بیفتد.

***

اتفاق جالبی که امسال افتاده بود، این بود که هر موکب شناسنامه داشت و این شناسنامه را در معرض دید مردم می‌گذاشت. مثل این موکب که تابلویی بالای سرش نصب کرده است و عدد ستونی که آن موکب در آن مستقر است، نام صاحب موکب و حتّی شماره‌ی موبایل صاحب را در آن نوشته‌اند.

***

همان دو روزی که نجف بودم، پایم آبله زد. خیلی اذیّتم می‌کرد، مانده بودم چگونه دردش را تحمّل کنم در این مسیر پیاده روی. هر طور حساب می‌کردم با این همه درد پا و کتفم، امکان نداشت برسم.



[1] از داخل شهر نجف که به سمت کربلا راه بیفتی، عمودها شروع می‌شوند تا به عدد 180 برسند، از آنجا مجدد از صفر شروع می‌شود. پس با این حساب که ما عمود 44 بودیم، می‌شود 180 بعلاوه‌ی 44 عمود بعد از نجف.

۲۰ دی ۹۳ ، ۲۱:۵۷ ۱۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

یادداشت‌های یک سفیر (5)

::. سه راهی کوفه ـ نجف ـ کربلا

یکی دو ساعت قبل از اذان صبح وارد نجف شدیم. شب قبلش که از بدره خارج شدیم، بخشی از مسیر را به صورت گروه گروه سوار ماشین‌های ون شدیم و راهی نجف. با کامیون نمی‌شد رفت.

آدرس مکان استراحت در نجف را به همه‌ی اعضای کاروان داده بودند. از آدرس، این بخشش را به خاطر دارم: نزدیک دفاع مدنی، مسجد امام هادی علیه‌السلام.

دفاع مدنی یعنی آتش نشانی. از سه راهی کوفه ـ نجف ـ کربلا، به سمت کربلا راه می‌افتی،‌ اولین سه راهی می‌پیچی دست چپ، مستقیم که بروی می‌رسی به دفاع مدنی. حالا وقتی ماشین آتش نشانی را می‌بینی، ذوق زده می‌شوی که تا اینجا را درست آمده‌ای. خب تا اینجا حدوداً 40 دقیقه فقط داخل نجف پیاده آمده‌ایم. ولی نیم ساعت نه 40 دقیقه نه، یک ساعت دور آتش نشانی هستی و هر گلدسته‌ای که می‌بینی می‌روی سراغش تا ببینی اثری از اسم امام هادی علیه‌السلام هست یا نه. آرزو می‌کنی که کاش اسمش امام کاظم علیه‌السلام بود. چون چندین موسسه به اسم امام کاظم علیه‌السلام  وجود دارد.

1500 متر کمتر با حرم امام علی علیه‌السلام فاصله داریم.

- پیدا نکردین؟ من تا ته خیابون رفتم هیچ جایی به اسم امام هادی نیست.

راه رفتن دیگر فایده‌ای نداشت.

ضبط گوشی‌ام را خاموش می‌کنم و دست از ضبط یادداشت‌هایم می‌کشم؛ خسته می‌نشینم روی جدولی و سنگ‌ریزه‌های کفشم را در می‌آورم.

هوا خیلی سرد بود. به آن طرف خیابان که نگاه کردم، مرد عربی روی صندلی، خواب هفت پادشاه را می‌دید، به حالش غبطه خوردم.

ماشین‌های کنار خیابان مدام صدا می‌زدند: کربلا، کربلا، کربلا

اینکه گم شدن‌مان تقصیر خودمان بود یا کاروان، برایم اهمیّت نداشت، خدا را شکر همان اوّل سفر پیه این سختی‌ها را به تنم مالیده بودم. ولی چیزی که اذیتم می‌کرد، زبان به گلایه باز کردن بعضی از همسفرهایم بود، گلایه‌ای که حتّی گاهی به تهمت و توهین هم کشیده می‌شد. کاری به دیگران ندارم، با خودم کار دارم. 1500 متر تا حرم امام علی علیه‌السلام فاصله دارم و کمتر از 100 کیلومتر تا کربلا. جای گلایه هست؟

خسته هستم، می‌روم داخل مسجدی و بین زوار دیگر، به کمترین جا برای خواب اکتفا می‌کنم و می‌خوابم.

***

در قم، وقتی کوله‌ام را می‌بستم کلّی فکر کردم که اگر بخواهم یک کتاب برای مطالعه بردارم چه کتابی را انتخاب کنم. کتاب کشتی پهلوگرفته اثر سیدمهدی شجاعی را انتخاب کردم و مطمئنم که انتخابی بهتر از این نمی‌شد.

دو روزی که نجف بودم، دوربینم خاموش بود و البته ضبط گوشی‌ام. وارد حرم می‌شدم و بعد از خواندن زیارت حضرت و زیارت امین‌الله، روبروی ایوان نجف می‌نشستم و شروع می‌کردم به خواندن کتاب کشتی پهلوگرفته.

مقصد بعدی کوفه بود.

۰۸ دی ۹۳ ، ۱۵:۱۵ ۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰