۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تبلیغ» ثبت شده است

حرف بی ربط!

تجربه‌های آخوندی (2)

این یادداشت‌ها را که فعلاً تحت عنوان مشترک تجربه‌های آخوندی منتشر می‌کنم، تجربه‌هایی است که در کسوت یک روحانی آنها را به دست آورده‌ام.

توی اعتکاف با تعدادی از بچه‌ها حلقه زده بودیم، اواسط بحث بود که مهدی آمد؛ برای چند ثانیه همه متوجه مهدی شده بودند چون از روی سر و کول همه رد شد تا بیاید وسط، دقیقاً روبروی من بنشیند، مهدی که آمد کمی دلهره پیدا کردم، با خودم گفتم الآن است که بحث را خراب کند. اولین بار موقع ثبت‌نام در اعتکاف بود که مهدی را دیدم، همان‌جا بود که دلهره‌ام شروع شد، قیافه‌ی مهدی دست کم به سی ساله‌ها می‌خورد ولی گفت که کلاس پنجم ابتدایی است!

بحث را با صحبت بچه‌ها اداره و سعی می‌کردم کمترین حرف را بزنم. خلاصه بحث داشت بالا می‌گرفت و من چند دقیقه‌ای متکلم بودم، صدایم بلند بود، بچه‌ها هم چشم و گوش‌شان را به من داده بودند، مهدی هم؛ از همینش می‌ترسیدم، باز اگر حواسش پرت جایی دیگر بود خیالم راحت بود ولی وقتی حواسش بهت هست یعنی می‌خواهد کاری بکند، یعنی هر لحظه ممکن است آتشی به پا بکند. با آب و تاب بحثی را توضیح می‌دادم که مهدی بی مقدّمه پرسید: «من هم یه بار رفتم سجده مهرم چسبید و دوباره افتاد.»

«چی می‌گی مهدی؟! آخه مهر و سجده چه ربطی داره؟ ای خداااا ...»

این جملات به سرعت برق از ذهنم عبور کرد. ماندم چه بگویم یخ کرده بودم و برای چند لحظه زبانم قفل شده بود. چهره‌ی بچه‌ها را که نگاه کردم دیدم چند نفری می‌خندند و چند نفری هم به مهدی اخم کرده‌اند؛ مانده بودم خنده‌ی بچه‌ها به من بود یا به مهدی، دست و پایم را گم کرده بودم دلهره داشتم رشته‌ی بحث پاره بشود و سنگ روی یخ بشوم، به همین خاطر سریع جوابش را دادم و ادامه‌ی حرفم را دنبال کردم؛ مهدی ساکت شده بود. با خودم گفتم خدا کند که دیگر سوالی نپرسد.

داشتم جمله‌ای شبیه به این را می‌گفتم که: «عاقل اگه حتی یه درصد هم احتمال بده که اون عالم حساب و کتاب داره حواسش رو به ...» هنوز جمله‌ام تمام نشده بود که مهدی با صدایی شبیه فریاد و با دستی که به سمت من بلند کرده بود گفت: «تازه مهرش هم کربلا بود.[1]»

بچه‌ها دیگر نمی‌توانستند نخندند و هر کاری کردم نتوانستم بحث را نگه دارم، کلاً وا رفتم! یک جورایی ضعف شدیدی هم پیدا کرده بودم از اینکه یک ساعت قصّه‌ی حسین‌کرد شبستری را تعریف کنم و بعد یکی بگوید لیلی مرد بود یا زن؟!

با یکی دو جمله بحث را خاتمه دادم. قرار بود سه روز در اعتکاف با مهدی باشم و تازه این روز اوّلش بود. باید فکری می‌کردم، از تجربه‌ای که قبلاً از مواجهه با امثال مهدی داشتم تصمیم گرفتم از مهدی فراری نباشم. با اضطراب و نگرانی با مهدی یک دست محکم دادم. مهدی حدوداً 30 سال سن داشت ولی یک پسربچه مانده بود، پسربچه‌ای شیرین.

***

بدجور ذهنم درگیر شده بود. مهدی توی عوالم ما سیر نمی‌کرد و جایی دیگر بود و هر چه ما می‌گفتیم او حرف خودش را می‌زد که شاید بی‌ربط بود. یاد حرف‌های بی‌ربط خودم افتادم وقتی که خدا دارد با من صحبت می‌کند.



[1] تربت کربلا

۲۵ شهریور ۹۵ ، ۱۴:۵۷ ۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

میرزای شیرازی شدن

تجربه‌های آخوندی (1)

این یادداشت‌ها را که فعلاً تحت عنوان مشترک تجربه‌های آخوندی منتشر می‌کنم، تجربه‌هایی است که در کسوت یک روحانی آنها را به دست آورده‌ام.

شده بودم مسئول برگزاری اعتکاف دانش‌آموزی و برای اینکه دانش‌آموزها بتوانند از فرصت اعتکاف استفاده‌ی بهتری ببرند اعلام کرده بودیم که تلفن همراه با خودشان نیاورند، ولی بالاخره تعداد قابل توجهی تلفن همراه داشتند و ما هم خیلی سخت نگرفتیم.

فکر کنم سحر اوّل بود که در مورد اینکه "باید توی اعتکاف حواسمون به خود و خدامون باشه" سخنرانی کردم. حسّی که من بعد از منبرم داشتم این بود که وقتی از روی صندلی بلند بشوم صحنه شکستن و به آتش کشیدن قلیان‌ها تکرار می‌شود البته این بار با تلفن‌های همراه!

فکر کردم نهضتی به پا کرده‌ام.

بعد از نماز صبح بود که خوابیدیم. حدود ساعت 10 با صدای یکی از بچه‌ها بیدار شدم.
داشت صدایی شبیه این را از خودش در می‌آورد: ووووووم وووم وووووووووم وووم.
بیدار شدم و دنبال صدا گشتم، پشت سرم بود. نگاهش کردم دیدم دارد با تلفن همراهش ماشین‌بازی می‌کند! آنجا بود که فهمیدم هنوز میرزای شیرازی نشده‌ام!

برای اوّلین‌بار تجربه‌ی این حسّ جالب بود که عدّه‌ای پای منبرت نشسته‌اند و حتّی به تایید حرف‌هایت سر هم تکان می‌دهند ولی بلافاصله بعد از منبر می‌بینی که ...

۰۴ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۳۸ ۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

مَنِ فرهنگی (1)

::. به داد سبزوار برسید!*

گفتن این چیزها بد نیست. اصلاً می‌نویسم که همین چیزها را بگویم. خجالتی هم برایم ندارد.

***

راستش گاهی از اینکه حوزة فعالیتم یا میدان کارم در سبزوار است ناراحت بودم. از این ناراحت بودم که در شهری مثل سبزوار که جوان‌ها و نوجوان‌ها، که موضوع کار من هستند، ظرفیت‌های گنده‌ای دارند، آدم‌های بزرگی هستند، ولی به خاطر نبود امکانات و فضای کم عمق سبزوار، این ظرفیت‌ها کور می‌شود. شاید ته دلم آرزو می‌کردم که چه قدر خوب می‌شد مثلا در مشهد یا قم یا حتی تهران فعالیت می‌کردم.

خدا را شکر می‌کنم که اینقدر من را دوست دارد که در یک شب سرد، که پای لب تاب نشسته‌ام و ظاهراً اتفاقی، من را با حاج عبدالله والی آشنا می‌کند. تا بفهمم که چه قدر در اشتباه بوده‌ام. حاج عبدالله والی 23 سال در بشاگرد خدمت کرد. خدمتی که متوقفش نشد مگر به وفاتش.

***

آقای امیرخانی خاطره‌ای از دیدارش با حاج عبدالله والی دارد که خواندنی است، اینجا هم بیشتر می‌توانید از حاج عبدالله بفهمید.

***

تنبل شده‌ام، و گرنه حداقل دوهزار کلمه می‌نوشتم که چرا از حاج عبدالله والی نوشتم. باید خودتان زخمتش را بکشید!!!

* امام یک در یک سخنرانی فرمودند: به داد بشاگرد برسید.

۱۷ اسفند ۹۳ ، ۰۱:۴۹ ۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

یافتن سوژه در تبلیغات تلویزیونی

یا: Find objects in television advertising

محققان آزمایشگاه آبجکت در شمال غرب مریخانا، بر روی تبلیغات تلویزیونی ایران تحقیق و مطالعه‌ای انجام داده‌اند که صبح امروز به طور رسمی منتشر شد.

آنها به این نتیجه رسیده‌اند که اگر مثلا یک برنامه‌ی تبلیغی در مورد لوازم آرایشی در آمریکا ساخته می‌شود در آن از تصاویری مربوط به لوازم آرایشی استفاده می‌کنند، یعنی مثلا از زنانی زیبارو و آرایش شده استفاده می‌کنند و اعتقاد دارند که این ارتباط تصویری باعث جذب بیشتر مشتریان نسبت به خرید کالای مربوط می‌شود.

در حالیکه تحقیقات آنها نشان می‌دهد این امر در ایران به شکلی کاملا معکوس رواج دارد، یعنی تصاویر کم‌ترین ارتباطی با موضوع ندارند، ولی به شدت در خرید آن کالا تاثیر می‌گذارند.

آقای جک هندل، کارشناس ارشد آزمایشگاه آبجکت در مورد یکی از برنامه‌های تبلیغاتی در ایران، در وبلاگ این آزمایشگاه چنین نوشته است:

در حال رصد تبلیغات ایران بودم، روند تحقیقات به این‌گونه است که ابتدا لیستی از میان‌برنامه و برنامه‌های بازرگانی ایران در طول روز تهیه می‌کنیم. در ادامه فیلم ها ضبط می‌شوند و بعد توسط مترجم ترجمه می‌شوند.

یکی از مواردی که برایم جالب بود را برایتان شرح می‌دهم. شیوه‌ی من این است که چند ثانیه‌ی ابتدای تبلیغ را می‌بینم و در لیست می‌نویسم که این فیلم تبلیغ شامپو یا برنج یا ... است و سپس ترجمه می‌شود و دوباره برای من فرستاده می‌شود.

در ابتدای یکی از فیلم‌ها چند زن زیبا رو و آرایش شده با لباس‌هایی به ظاهر قدیمی، سنتی، شیک و زیبا بود، که در دشتی با ناز و کرشمه راه می‌رفتند.

من هم در لیستم جلوی این فیلم نوشتم: fashion show, women's clothes

امّا روز بعد مسئول آزمایشگاه با من تماس گرفت و کلی من را توبیخ کرد که چرا بی دقتی به خرج می‌دهی و به خاطر آن جریمه شدم، قضیه را که پیگیر شدم فهمیدم، فیلمی که برایش نوشته بودم fashion show, women's clothes  ، در مورد هیج یک از اینها نبوده است، در کمال ناباوری نظر مترجم را که خواندم نوشته بود: this video is about Sauce

ابتدا باورم نمی‌شد که این اتفاق افتاده است، تصمیم گرفتم که فیلم را کامل با ترجمه‌ی آن ببینم. فیلم به شرح زیر بود:

تعدادی زن زیبا رو و آرایش کرده با لباس‌های رنگ وارنگ در دشتی با ناز و کرشمه راه می‌رفتند. زیرنویس نریشن را اینگونه ترجمه کرده بود: آهنگ، شعر، آهنگ، شعر، رب هوشنگ، ربی خوش رنگ.

جک هندل در ادامه‌ی نوشته‌ی خود به چند تبلیغ دیگر هم اشاره کرده است از جمله کیک آسان هضم ، که در مورد آن نوشته است:

ابتدا فیلم خیلی برایم بی معنا بود، امّا اصرار ورزیدم و یک کارشناس نمادشناسی از دانشگاه هوفرکمپ را به آزمایشگاه دعوت کردم، او می‌گفت: اگر دقت بکنی در کنار همه حرکات موزون و چهچه‌هایی که در تصویر می‌بینی در عمق تصویر، روی علف‌ها،چند عدد کیک روی یک سینی گذاشته شده است، در واقع این به معنای آشتی با طبیعت است که نشانی از یک فرهنگ غنی دارد. حتی چینش کیک‌ها را اگر دقت کنی، متوجه تفکر توحیدی خوابیده در این کیک می‌شوی، دقت کن که کیک‌ها به صورت هرمی بالا رفته‌اند و این به معنای همان حرکت از کثرت به وحدت است که در آئین شرقی طرف‌داران زیادی دارد.

در انتهای این تحقیق همچنین مقایسه‌ای میان تبلیغاتی تلویزیونی ایران و مریخانا شده است، این تحقیق اشاره به تفاوت میانِ ارتباط با موضوع در تبلیغات تلویزیونی ایران و مریخانا دارد. نمونه‌ای از تبلیغات در مریخانا را در ادامه می‌خوانید:

تبلیغات رب در مریخانا: شخصی با چند عدد گوجه می‌اید جلوی دوربین و توضیح می‌دهد که این‌هایی در که دست من می‌بینید گوجه هستند نه چیز دیگر، بعد نشان داده می‌شود که تعداد زیادی گوجه داخل یک دیگ در حال جوشیدن و تبدیل به رب هستند. در ادامه شخصی جلوی دوربین می‌آید و توضیح می‌دهد که رب محصولی است که از آن در انواع خورشت‌ها استفاده می‌شود، گاهی هم اگر گوجه نبود می‌شود برای املت از آن استفاده کرد، رب قرمز محصولی از مزارع شمال غرب مریخانا.

۲۳ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۱:۰۰ ۱۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱