خاصیت گلدسته این است که آدم نمیتواند به بالا رفتن ازش فکر نکند.
و خاصیت دیگر گلدسته این است که بالا رفتن ازش تاوان دارد؛ حالا گاهی جلال آل احمد ازش بالا میرود و فلک میشود، و گاهی هم من بالا میروم و باید داد و بیداد خادم مسجد را بشنوم.
بالأخره بعد از عمری حسرت، به بالاترین نقطهی شهر رفتم.
آن بالا دنیای دیگری ست؛ یعنی اصلاً دنیا آن بالا نیست.
جلالِ فلک خورده، خوب توصیف کرده گلدسته را، مثل این که ماجرای گلدسته، ماجرای واحدی دارد؛ گلدستهها با فطرت آدمها کار دارند.
داستان گلدسته و فلک جلال، دقیقاً مثل داستان من و گلدستههای مسجد جامع شهرم سبزوار است.
+ عکس را هم از بالای مناره گرفتم؛ مسجد جامع سبزوار دو منارهی بزرگ دارد که من الآن همانجا هستم، و دو منارهی کوجک، که در عکس میبینید.
+ برای دیدن اندازهی بزرگ عکس هم رویش کلیک کنید.
+ شعری از معلّمی گرامی و سبزواری (محمدرضا اخوان سبزواری) هست که خیلی به دلم نشسته:
«وِ قَتُّ و قامتت خیلِ ننِزی
که اینجِ شهر گلدیستَ و منارِ»
یعنی به قد و قامتت خیلی نناز، اینجا(سبزوار) شهر گلدسته و مناره است.
ولی تو ادیت نور سفیدش رو زیادی زیاد کردی ها یه نگا به هیستوگرامش بکن
ما برای رفتن به گلدسته یه مسجد دیگه فیلم ها که بازی نکردیم کفایت نکرد بساطیه حالام حسود که نیستیم نوش جان