به خاطر شلوغی مرز مهران، مردم وقتی از صفهای شلوغ و به شدّت به هم فشردهی بازرسیها رد میشدند هم احساس فتح و ظفر جالبی داشتند و هم اینکه به شدّت سرگردان بودند؛ به همینخاطر اگر احساس میکردند کسی میتواند پاسخی برای سوالاتشان داشته باشد سریع سوالشان را با او مطرح میکردند.
سوالاتی از این دست که «ماشینای نجف کجان؟» «واسه سامراء ماشین هست؟» «به نظر شما اوّل بریم کاظمین بعد بریم نجف؛ یا اوّل بریم نجف و کربلا، بعد کاظمین؟» «تا نجف چند کیلومتره؟» «این سیم کارت رو چطوری رومینگ کنیم؟» «شب کجا بخوابیم؟» «چطوری بخوابیم؟» «دستشویی کجاست؟» «نمازخونه هم هست اینجا؟» «قبله کدوم بره؟»
و در اکثر این سوال پرسیدنها، مردم عجله و سرگردانی عجیبی داشتند چون دلشان میخواست زودتر به مقصدشان برسند و تا حدّی هم طبیعی بود.
یکی از شبهای شلوغ مرز، عجیبترین سوالی که میشد را یک زائر از من پرسید. مرد میانسالی با عجله و نگرانی خاصّی آمد سمتم و پرسید: «آقا سمت راست کجاست؟!»
برای چند لحظه ماندم چه بگویم، بعد با لبخند سمت راست را نشانش دادم.
حکمت سوالش را فهمیدم ولی از سوالش خندهام گرفته بود. معمولاً بعد از مرز عراق، زوّار با هم قرار میگذارند که اگر همدیگر را گم کردند مثلا در سمت راست جاده یا فلان ساختمان منتظر همدیگر باشند و این بندهی خدا احتمالاً به همین دچار شده بود.