انت اهل لذلک
وقتی داخل حرم امام رضا علیهالسلام کار زائرش را راه میاندازی، دلت خوش است اگر خودت شایستهی دیده شدن نیستی، دست کم به خاطر این زائر شاید دیده شدی.
مقابل تابلوی اذن دخول ایستاده بودم، همیشه بند آخر اذن دخول خیالم را راحت میکند که اجازة ورود دارم، آنجا که نوشته است: اگر من اهلش نیستم، تو اهلش هستی!
اذن دخولم را خواندم که زنی به عربی گفت: برایم بخوان. برایش با صدای بلند و شمرده شمرده خواندم و او هم زمزمه میکرد.
من که اهلش نبودم، به خاطر این زائر شاید اهلش شدم.
قطعت البلاد رجاء رحمتک
روبروی ضریح ایستاده بودم و پشت به قبله روی پله. پیرمردی که پشت به ضریح داشت و قصد خروج، دیده یا ندیده دستم را گرفت و خودش را از پله بالا کشید، آرام ایستادم و به ضریح نگاه کردم.
به این بند زیارتنامه رسیده بودم که نوشته بود: به سوی تو حرکت کردم و از شهرم جدا شدم، به امید لطف و رحمتت... و خیالم راحت شد که اینجا ایستادهام تا تکیهگاه این زائر باشم و شاید اهلش ...
هرکارم کنند، باز منفعت طلبم دیگر!
مقابل ضریح حاجاتم را مرور میکردم. دختربچهای شیرین بی خیال مقابلم قدم میزد. کنار پدرش که آرام گرفت شبیه پدرش دستهایش را بالا آورد و گفت: ما رو ببر کربلا، ما رو ببر بهشت.
خجالت کشیدم از خودم و زیارتنامه خواندنم، هرطور فکر کردم دیدم نمیتوانم مثل آن دختر بی غل و غش دعا کنم، اینقدر ساده و بیآلایش، بی هیچ حاجت دنیایی.
دفتر پیدا شدگان
سابق، کسانی که گم میشدند را به دفتر گمشدگان حرم میبردند، علیالظاهر اخیراً همه در حرم پیدا میشوند یا پیدا میکنند، دیگر نه کسی گم میشود و نه کسی کسی را گم میکند.
این سوّمین زیارت این ماهم بود، و آنچه خواندید مجموع این سه زیارت بود، مدّتی است اهلیام کردهاند، خدایا شکرت.
.............................................................................................