چون ایشان را به زندان آوردند، من شناختمشان. ایشان نزد من آمد و سنّم را به سال و ماه و روز فرمود. کتاب دعایی که سال تولدم و ماه و روزش را نوشته بودم نگاه کردم، همان بود که حضرت فرموده بود. ایشان پرسید: فرزندی داری؟ گفتم نه و برایم دعا کرد که صاحب فرزند شوم. بعد امام حسن عسکری این شعر را خواند:
من کان ذا عضد یدرک ظلامته / ان الذلیل الذی لیس له عضد[1]
سپس من از فرزند امام پرسیدم. ایشان فرمود: به زودی صاحب فرزندی میشوم که زمین را پر از عدل و داد خواهد کرد. و سپس امام این شعر را خواند:
لعلک یوما ان ترانی کانما / بنیّ حوالی الاسود اللوابد
فان التمیما قبل ان یلد الحصی / اقام زمانا و هو فی الناس واحد[2]
***
راوی عیسی بن شحّ است که در کتاب منتهی الآمال ذیل زندگی امام حسن عسکری علیهالسلام این روایت از او نقل شده است.