۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مستند» ثبت شده است

مواد لازم برای خورشت فسنجان!

مامان، به خاطر عروسی دخترداییم، دو روز زودتر رفته بود مشهد، قرار بود من و بابام هم چهارشنبه راه بیفتیم. مامانم را که بدرقه کردیم، با خودم گفتم بد هم نیست! چند روزی دیگر کسی نیست که هی گیر بدهد به ما!

آن روز تقریبا تا ساعت 10 شب با رفقا خوش گذراندم، شب خسته آمدم خانه. قیافه‌ی بابام هم از من داغان‌تر و خسته‌تر بود، اوّل رفتم آشپزخانه، در یخچال را باز کردم و دیدم که فقط یک ظرف ماکارونی از دیشب مانده‌است.

با غرور از اینکه من و بابا مگر نمی‌توانیم یک شام درست کنیم؟ رفتم و نشستم کنار بابا و مشغول تماشای تلویزیون شدم.

هر چند دقیقه که اسید معده‌ام بازی‌اش می‌گرفت، من به بابام نگاه می‌کردم و بابام هم به من.

تقریباً ساعت شده بود 11 و نیم و من و بابام و اسید معده‌هامون نشسته بودیم و مشغول تماشای شبکه‌ی مستند بودیم، برنامه در مورد یک بچه شیر بود که از شکاری که مادرش برایش گرفته بود تغذیه می‌کرد.

دیگر تحمّلم به سر آمد؛ مثل یک بچه‌شیر رفتم سر یخچال و ماکارونی را گرم کردم، و برای شیر نر خسته و بی یال و کوپال هم کشیدم و آوردم سر سفره.

غذا که تمام شد من و پدرم به هم قول دادیم که فردا شب، یک شام مفصل درست کنیم.

حتماً می‌پرسید که نهار چه؟ نهار را که قبلش قرار گذاشتیم از بیرون بگیریم.

خلاصه، آن شب شد فردا شب و منِ بچه‌شیر و شیر نرِ، داشتیم آشپزی می‌کردیم، قرار بود فسنجان درست کنیم!

آقا چشمت روز بد ببیند، ولی آن چیزی را که ما آن شب دیدیم، نبیند.

برنجش را که اصلاً بی خیال، بعداً فهمیدم بابام برای پرکردن درزهای دیوار حیاط ازش استفاده کرده است. خورشتش هم که چند بخش داشت، یک آب، دو مرغ، سه چند تا گردوی سالم، یعنی اگر هر کدام از این‌ها را جلویمان می‌گذاشتیم و خام خام می‌خوردیم، خوشمزه‌تر از آنی بود که ما آن شب خوردیم.

۰۴ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۰:۲۰ ۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

کف‌های روی آب و صلوات‌های قرّا

حس مسئولیت پذیری و اداین دین به ارزش‌هایشان گل می‌کند و تصمیم می‌گیرند کاری بکنند.

در مرحلة اوّل فقط تصمیم می‌گیرند که کاری بکنند؛ چه کاری‌اش را تصمیم نمی‌گیرند؛ بعد به حسب اتفاق، موضوعی به تورشان می‌خورد و می‌گویند که ما خَلق شده‌ایم و پا به این دنیا گذاشته‌ایم که تمام وقت و هزینه‌مان را برای این موضوع هزینه کنیم.

مثلاً فرض کنید تصمیم می‌گیرند برای فلان شهید با فلان ویژگی خاصی که دارد یادواره بگیرند، مثلاً شهیدی دانش‌آموز؛ بعد وسط کار متوجه می‌شوند که عجب، چه شهید والامقامی است و عجب کراماتی و خاطراتی و ...، به این فکر می‌رسند که این شهید جان می‌دهد برای ساخت یک مستند. خب تا اینجایش تصمیم بر این شد که یک مستند بسازند، حالا چه مستندی؟! مستندی داستانی، مستندی بلند، مستندی ترکیبی، حتی به فکرشان هم می‌رسد که فیلم بسازند.

خب فکرشان را به کار می‌اندازند و فکر می‌کنند و می‌گویند برای ساخت یک مستند باید فیلم گرفت، دوربینی را برمی‌دارند و به هرجا و هر سوراخی که ربطی به این شهید پیدا بکند سر می‌زنند.

خب حالا که داریم مستند می‌سازیم مثلاً از هم‌رزم شهید چه باید بپرسیم؟

شروع می‌کنند به نوشتن سوالات مصاحبه

خب از شهید برایمان بگویید

انگیزه‌شان از شهادت چه بود؟[1]

چی شد که شهید شدند؟

اهل نماز شب هم بودند؟

خاطره‌ای از شب عملیات برایمان بگویید.

از رشادت‌هایش بگویید.

 

نزدیک ایام شهادت شهید که می‌شود تازه یادشان می‌افتد چه خوب است یادواره‌ای که قرار بود برپا کنیم را در همین ایام برگزار کنیم. پس بی خیال مستند و فیلم‌برداری می‌شوند و می‌روند برای هماهنگی امور یادواره حرکتی بکنند.

هرچه با خودشان فکر می‌کنند می‌بینند اگر بودجه‌ای از سپاه و ... بخواهیم بگیریم، به کت مسئولان نمی‌رود که بودجة یادواره خرج یک شهید غیر معروف شود، حالا پس چون بودجه نمی‌دهند باید چه کار کنیم؟ موضوع یادواره را بزرگ‌تر می‌کنیم، مثلاً می‌گوییم یادواره‌ای برای سرداران شهید منطقة فلان که در ضمنش به شهید مورد نظرمان هم می‌پردازیم.

خلاصه از مجری توانای کشوری دعوت می‌کنند و 5 هزار نفر مهمان و فلان سخنران و چند تا فیلم و کلیپ از آقا و شهید آوینی و چندین میلیون بودجة سپاه و دولتی و ... با کمتر از پر کاهی تاثیر گذاری.

صدای صلوات‌های قرّای داخل سالن بدجور آزارم می‌دهد.

کاملاً بی ربط:

+ کاری که بخواهد ضعیف انجام شود، بهتر است که اصلاً انجام نشود.

+ گاهی خوشحالم از این‌که مخاطبان حرف‌هایم مخاطبان وبلاگم نیستند و البته گاهی هم ناراحت.

+ عکس تزئینی نیست.

+ مجبور نبودید(نیستید) که بخوانید، اختیار دارید لطفاً از این طرف



[1] در اسناد شهیدی،‌که در بنیاد شهید بایگانی شده بود و خاک می‌خورد این را خواندم:

مصاحبه کننده: انگیزة فرزندتان از شهادت چه بود؟!

مادر(روستایی) شهید: راستش انگیزه‌اش رو نمی‌دونم، اصلا انگیزه نداشت، شهادت رو دوست داشت، رفت شهید شد.

۲۹ بهمن ۹۲ ، ۱۷:۱۳ ۱۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰