همهی این پانصد و خردهای کیلومتر یک طرف، این 150 کیلومتر آخرش یک طرف.
یعنی جانم به لبم رسید، کیلومتر به کیلومتر این مسیر را میشمردم و منتظر بودم که برسم.
بالاخره رسیدم، ساعت 12 و 51 دقیقهی بامداد است و من بعد از دو ماه دوباره برگشتم به شهرم سبزوار.
فکر میکنم 3 ماهِ بدون تعطیلیِ سخت و البته شیرینی داشته باشم.
بیش از هر چیز، عاشق کویرم. به هیچ وجه شب و تماشای بی پایان ستارههای آسمان کویر را، عوض نمیکنم با هیچ چیز دیگر این دنیا.
واقعاً نمیفهمم، مردم شهری که آسمانش ستاره ندارد، از این دنیا چه لذّتی میبرند.