۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بیوگرافی» ثبت شده است

در چنین روزی!

در 25 دی ماه چه اتفاقی افتاده است؟

سرهنگ معمر قذافی در لیبی به قدرت رسید.

سال‌ها بعد در این روز بنده زاده شدم تا جای این دیکتاتور را در زمین تنگ کنم.
سال‌روز صدور فتوای ارتداد سلمان رشدی توسط امام خمینی رحمة الله علیه.

چند سال بعد، همان بنده که در این روز زاده شدم تا جای قذافی را تنگ کنم، همچنان زاده شدم تا جای سلمان رشدی را هم تنگ کنم.
تاسیس تلویزیون فارسی بی‌بی‌سی.

بی‌بی‌سی هم که دید اگر کاری نکند کم کم بنده جای همه را تنگ می‌کنم، دست به تاسیس شبکه‌ی جدیدش زد، تا جای بنده را تنگ کند. زرشک!
خالد اسلامبولی، مبارز مصری، به دنیا آمد.

هیچ هماهنگی‌ای در این مورد نشده است.
جابر احمد الصباح، امیر کویت، مُرد.

بنده که در این روز زاده شدم تا جای قذافی و سلمان رشدی را تنگ کنم، احتمالاً پایم را وقتی روی زمین گذاشته‌ام روی گلوی این آقا گذاشته‌ام.
سرویوس سولپیسیوس گالبا، ششمین امپراتور امپراتوری روم مُرد.

باور کنید به بنده ربطی ندارد!
پنتاگون مقر اصلی وزارت دفاع ایالات متحده آمریکا بازگشایی شد.

یعنی این‌ها از همان روز اوّل، ردّ بنده را که در این روز زاده شدم تا جای قذافی و سلمان رشدی را تنگ کنم، زده بودند.
فرار محمدرضاشاه از ایران در 26 دی‌ماه

با توجه به اینکه بنده در این روز زاده شدم تا جای قذافی و سلمان رشدی را تنگ کنم، محمدرضاشاه عرصه را بر خودش تنگ دید و از ایران فرار کرد، ولی چون 25 دی آن سال تعطیل بود، بلیط گیرش نیامد و روز بعد بلیط فرار گرفت.

برای آشنایی بیشتر با بنده این دو تا سند تاریخی را هم بخوانید. + و +

۲۵ دی ۹۳ ، ۰۰:۰۰ ۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

21 سال پیش در چنین روزی!

در تاریخ آمده است، 25 دی‌ماه بیست و یک سال گذشته، در خانواده‌ای بسیار مرفّه و پولدار چهارمین فرزند پسرشان به دنیا آمد.

در نسخه‌ی خطّی کتابخانه‌ی احمدآبادِ سفلی که به زعامت حاج عباس احمدآبادی می‌باشد، آمده است که: « ... این فرزند به قدری زیبا بود که خبر به دنیا آمدنش شهر و دهات‌های اطراف را فرا گرفت ... آمده است که زنان شهر، پشت در خانه‌شان بست نشسته بودند تا وی را ببینند ...»

او در پانزده‌سالگی به درجه‌ای از نبوغ ادبی می‌رسد که گفته‌اند کاتبان، ملازم او بوده‌اند در تمام روز، تا اگر کلامی گفت ثبت کنند و در دیوان وی بنویسند.

حتّی نقل شده‌است شب‌ها نیز کاتبی پشت در اتاق او بیدار می‌مانده و تا صبح دُرَر او را ثبت می‌کرده و تمام آنها را در مجموعه‌ای به اسم پاورقی گرد هم آورده است.

در علم و دیانت و درایت و زکاوت و ... زیاد گفته‌اند که مجال این مقال نیست.

روحش شاد و یادش گرامی‌باد.

۲۵ دی ۹۲ ، ۰۸:۴۱ ۱۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

بیوگرافی یک خیلی آدم!

بیوگرافی یک خیلی آدم!

بر خلاف باقی آدم‌ها که چشم به این جهان می‌گشایند، او با چشم بسته، پا به این جهان گذاشت؛ هنوز مشخص نیست که آیا او در یک خانواده مذهبی به دنیا آمده است یا نه.

 

دوران تحصیلات او با سختی‌های فراوانی روبرو بوده است؛ چون طبق گفته‌ی پسر شوکت خانمِ کوچه‌ی بالا، وی هر روز این جمله را می‌شنیده: "امروز دیگه زنگ آخر در نری ها".

در کودکی هیچ استعدادی در چشم‌هایش دیده نشد، البته فقط در چشم‌هایش.

کودکی را به بزرگی رساند و بر اساس آخرین آمار دارد بزرگتر می‌شود. دو ساله که بود مادرش او را از شیر گرفت. در کودکی‌اش دچار شب ادراری بود.

 

همیشه نفس هایش را شمرده و آرام می‌کشد، قدم‌هایش را بزرگ بر می‌دارد، سینه‌اش را سپر می‌کند و شانه‌ها را راست، و چند قدمی که می‌رود دوباره آویزان می‌شود و یادش می‌آید که اینگونه راه رفتن چه قدر سخت است.

او یک عمر زندگی کرده است و از آخرین مدارک موجود چنین به دست می‌آید که  هنوز دارد مرحله‌های زندگی را رد می کند تا به غول مرحله‌ی آخر برسد.

۰۹ فروردين ۹۲ ، ۰۰:۴۸ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰