۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بصائر» ثبت شده است

غباری که فعلاً رفته است

اتفاقی که شاید دیگر هیچ‌وقت در عمرم تکرار نشود.

بین این جمع باصفای هیئت دانش‌آموزی، دیشب بهترین شب را تجربه کردم.

شب شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام‌الله علیها در کنار شهیدی 18 ساله که بعد از 30 سال، 8 تکه استخوانش را، برایمان آورد تا مهمانش باشیم.

فارغ از همه‌ی این ادبیّات‌هایی که در مورد شهید و شهادت استفاده می‌کنند و یادواره می‌گیرند و ... به این بند از پیام رهبر بدجور توجه داشتم:

"سپاس بی پایان پروردگار حکیم و مهربان را که در لحظه های نیاز این ملّت خداجوی و خداباور، بشارتهای تردید ناپذیر را بر دلهای بیدار نازل می فرماید و غبارها را می زداید." 

غبار رفت ...

یاد آن شب هم بخیر

***

مهمان‌های شهید:

ضربدر

دربست

مثبت منفی

۲۳ اسفند ۹۴ ، ۱۴:۰۰ ۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

مهم یا اهمّ؟! مسئله این است

اهم یا مهم؟! مسئله این است

عجالتا این مطلب رو داخل لب تابم هم ننوشتم و همینجا مستقیم توی ویرایشگر وبلاگ دارم می‌نویسم. و این یعنی آرشیو نشدن این یادداشت و سرانجام نامعلومش بین نوشته‌هام.

واسه‌ی همه‌ی آدم‌ها کارهایی هست که اگه سنگ هم از آسمون بباره ترکشون نمی‌کنن، نمی‌دونم هر کی برای خودش مثالی داره، اون کارها همیشه اولویت دارن، به قولی اهمّ هستن نه مهمّ. 

رفتن به اردو با دانش‌آموزای مجموعه بصائر، از واجباتیه که هیچ چیزی تا الآن برای من جاش رو پر نکرده، هیچ وقت یادم نمی‌ره که توی یکی از همین اردوها بود که خبر فوت برادر بزرگترم رو بهم دادن.

امروز کار مهمّ یا اهمّی پیش اومد و نتونستم برم اردو. اردو خیلی جای خوبیه، هر جا که می‌خواد باشه، یه زندگیِ تازه‌ست.

قالَ عَلِىٌّ علیه السلام: مَنِ اشْتَغَلَ بِغَیْرِ الْمُهِمِّ ضَیَّعَ الأَهَمَّ. حدیث

امام على علیه السلام فرمود:  هر کس که بـه کار بى اهـمیّت بپـردازد (و نیروى خود را صرف کارهاى غیر مهمّ کند ) کار مهم‌ـتر و لازم‌تر را تبـاه مى‌کند.

امیدوارم اون دنیا بتونم پاسخگوی این روزهای عمرم باشم.

۰۴ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۰۸ ۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

مَنِ فرهنگی (1)

::. به داد سبزوار برسید!*

گفتن این چیزها بد نیست. اصلاً می‌نویسم که همین چیزها را بگویم. خجالتی هم برایم ندارد.

***

راستش گاهی از اینکه حوزة فعالیتم یا میدان کارم در سبزوار است ناراحت بودم. از این ناراحت بودم که در شهری مثل سبزوار که جوان‌ها و نوجوان‌ها، که موضوع کار من هستند، ظرفیت‌های گنده‌ای دارند، آدم‌های بزرگی هستند، ولی به خاطر نبود امکانات و فضای کم عمق سبزوار، این ظرفیت‌ها کور می‌شود. شاید ته دلم آرزو می‌کردم که چه قدر خوب می‌شد مثلا در مشهد یا قم یا حتی تهران فعالیت می‌کردم.

خدا را شکر می‌کنم که اینقدر من را دوست دارد که در یک شب سرد، که پای لب تاب نشسته‌ام و ظاهراً اتفاقی، من را با حاج عبدالله والی آشنا می‌کند. تا بفهمم که چه قدر در اشتباه بوده‌ام. حاج عبدالله والی 23 سال در بشاگرد خدمت کرد. خدمتی که متوقفش نشد مگر به وفاتش.

***

آقای امیرخانی خاطره‌ای از دیدارش با حاج عبدالله والی دارد که خواندنی است، اینجا هم بیشتر می‌توانید از حاج عبدالله بفهمید.

***

تنبل شده‌ام، و گرنه حداقل دوهزار کلمه می‌نوشتم که چرا از حاج عبدالله والی نوشتم. باید خودتان زخمتش را بکشید!!!

* امام یک در یک سخنرانی فرمودند: به داد بشاگرد برسید.

۱۷ اسفند ۹۳ ، ۰۱:۴۹ ۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

برای تعطیلی دفتر

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۴ تیر ۹۳ ، ۰۱:۳۷

نادر

امروز با یه مشت آدم از سبزوار بلند شدیم رفتیم پیش یه مشت آدم دیگه توی نیشابور، بچه‌های مجموعه‌ی لشکر فرهنگی یوسف زهرا.

این ماییم، و اونی که با فلش معلومه منم.

این اونان،‌با ما، من هم که معلومم دیگه.

***

بچه‌های لشکر فرهنگی یوسف زهرا و خیلی‌های دیگه‌ای که من نمی‌شناسمشون، نادر هستند. نوادری که اماممان دنبالشان می‌گردد، و انشاالله دنبالمان ...

۱۱ فروردين ۹۳ ، ۰۰:۱۱ ۱۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰