کارم فقط با معجزه درست می‌شه.

سخته برام وقتی امور عادّیم رو با معجزه بخوام حل کنم. سخت‌تر می‌شه وقتی که نفهمم چی عادّیه و چی نه.

شاید دارم خودم رو راحت می‌کنم که نباید "اعتماد به نفس" داشت و باید "اعتماد به الله" داشت، تا صحّه بذرام روی تنبلی‌هام و ضعف‌هام، و "من که چیزی از خودم ندارم" و این حرف‌ها بشه توجیه اشتباهام.

می‌گفت: گاهی کار را به بحران می‌کشیم تا بحران توجیه اشتباهات‌مان بشود.

امّا می‌دونم که نمی‌تونم، از توانم خارج شده، باید خرق عادتی بشه و معجزه‌ای، باید عصای موسایی باشه و ید بیضایی.

از دستم دیگه خارج شده، مدتیه که این‌طوری‌ام.

کاش حداقل معجزه‌ای بیاد و راه عادّیش رو نشونم بده.

 

إِلَهِی کَأَنِّی بِنَفْسِی وَاقِفَهٌ بَیْنَ یَدَیْکَ وَ قَدْ أَظَلَّهَا حُسْنُ تَوَکُّلِی عَلَیْکَ

عبارتی از مناجات شعبانیه که همیشه موقع خوندن مناجات، چند دقیقه‌ای منو مشغول خودش می‌کنه.