۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «canon» ثبت شده است

لذت دنیا

ما یه روز بلند شدیم با این آقای شلوار قشنگ! رفتیم عکاسی اون هم قبرستان قدیم شهر...

عجالتا این چند تاشو ببینید، تا وقتی از این ماچ و بوسه‌های عید راحت شدیم (نیست خیلی هم می‌رم عید دیدنی!) مفصلش رو بذارم.

    

* بهترین تفریج و لذتی که توی دنیا دارم، عکاسیه، البته بعد از خیلی چیزهای دیگه

۰۳ فروردين ۹۳ ، ۲۲:۲۸ ۱۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

شهر شناسنامه‌ای

آدم تنگش می‌گیرد؛ خب آخر حق هم دارد.

زمستانی برف نمی‌آید، بعد اسفند بازی‌اش می‌گیرد و کل کشور را برف می‌گیرد و از جمله شهری که تو در آن هستی، قم.

بچه بودیم برف که می‌آمد، توی خانه محبوس می‌شدیم.

این حبس خانگی خیلی صفا می‌داد، غذاهای مادر، غذای مخصوص زمان برف می‌شد، دورِ همی‌ها هم.

برف آن قدر می‌آمد و می‌ماند تا بعدِ حبس، فرصت داشتیم کلی با برف گلاویز شویم و مثلاً شیره‌ی انگور و برف.

دیروز قم برف آمد، روز قبلش دیگر هوای قم داشت به اصلش بر می‌گشت که صبح از خواب بلند می‌شوی و می‌بینی چه برفی.

نمی‌دانم چرا حس حبس خانگی را نداشتم، شاید می‌دانستم که قرار است ...

بلند شدم و جناب canon 350D را هم با خودم بردم، حاصلش شد پست قبلی که ر. ک آخرین نما.

امروز صبح که از خواب بیدار شدم آفتاب مدام سیلی می‌زد توی صورتم.

باورم نمی‌شد.

انگار خوابِ 24 ساعتی برفی را دیده بودم.

خواب عکاسی در برف و حرم.

خواب سفیدیِ برف.

بیرون را نگاه کردم، آفتابِ لق روی زمین تلو تلو می‌خورد.

باورم نمی‌شد.

رفتم و از جنابش پرسیدم، خدا را شکر دیروز با خودم برده بودمش، وگرنه یقین می‌کردم که خواب دیده‌ام.

***

برف دیروز هرچه بود، شبیه بود به آنکه محکم به شانه‌ات بزند و چهار ستون بدنت بلرزد.

یادم انداخت خاطره‌هایی را که با آن‌ها بزرگ شدم و به اینجا رسیدم.

اگر بلیطم برای چند روز دیگر نبود، امروز به شهر شناسنامه‌ای ام می‌رفتم، تا شاید حبس خانگی و غذای مخصوص زمان برف آمدن و شیره‌ی انگور و برف.

نمی‌دانم چرا دیروز حس حبس خانگی را نداشتم، شاید می‌دانستم که قرار است برف بی قرار باشد. قرار بود مرا بی قرار کند.

۱۸ اسفند ۹۱ ، ۱۳:۵۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰