امروز جلسهی هفتگی طنز بودم و بچههای کلاس یکی یکی مشغول خواندن آثارشان بودند.
نوبت یکی از اهالی تازهوارد جلسه رسید که نمیشناختمش و تا حالا به جلسات نیامده بود.
یادداشتش که شروع شد، اوّل احساس کردم که مشابه این مطلب را جای دیگری هم خواندهام و موضوعِ تکراریای است، خودم را آماده کرده بودم که موقع نقد به این مطلب اشاره کنم که موضوعی کلیشهای انتخاب کردهاید.
پیشتر که رفت دیدم نه، این مطلب خیلی برایم آشناست مثل اینکه دقیقاً همین مطلب را جایی خواندهام؛ تازه یادم آمد که این مطلب را کجا خواندهام، در وبلاگی که در لیست پیوندهای وبلاگم است. اوّل با خودم گفتم: "بابا این دیگه کیه! طرف برداشته مطلب یکی دیگرو دزدیده و آورده توی همچین جلسهی ادبیای داره به اسم خودش میخونه!"
مانده بودم در برابر همچنین فاجعهی ادبیای چه عکسالعملی باید داشته باشم؟!
اوّل تصمیم گرفتم رسوا کنم طرف را در جمع، که آهای دوستان، شما شاهد یک جنایت ادبی هستید و از اینجور حرفها.
در همین فکرهای نجات جامعه ادبی بودم که از فضای کلاس و برخورد اهالی کلاس متوجه شدم که طرف خودش همان صاحب وبلاگی است که مطلبش را در وبلاگش خواندهام.
هیچی دیگر، بعدش سیگارم را خاموش کردم و چمدانم را برداشتم و در افق گم شدم.
+ البته تمام این اتفاقات در کمتر از صدم ثانیهای افتاد و شما پیاز داغش را خواندید.