تجربههای آخوندی (1)
این یادداشتها را که فعلاً تحت عنوان مشترک تجربههای آخوندی منتشر میکنم، تجربههایی است که در کسوت یک روحانی آنها را به دست آوردهام.
شده بودم مسئول برگزاری اعتکاف دانشآموزی و برای اینکه دانشآموزها بتوانند از فرصت اعتکاف استفادهی بهتری ببرند اعلام کرده بودیم که تلفن همراه با خودشان نیاورند، ولی بالاخره تعداد قابل توجهی تلفن همراه داشتند و ما هم خیلی سخت نگرفتیم.
فکر کنم سحر اوّل بود که در مورد اینکه "باید توی اعتکاف حواسمون به خود و خدامون باشه" سخنرانی کردم. حسّی که من بعد از منبرم داشتم این بود که وقتی از روی صندلی بلند بشوم صحنه شکستن و به آتش کشیدن قلیانها تکرار میشود البته این بار با تلفنهای همراه!
فکر کردم نهضتی به پا کردهام.
بعد از نماز صبح بود که خوابیدیم. حدود ساعت 10 با صدای یکی از بچهها بیدار شدم.
داشت صدایی شبیه این را از خودش در میآورد: ووووووم وووم وووووووووم وووم.
بیدار شدم و دنبال صدا گشتم، پشت سرم بود. نگاهش کردم دیدم دارد با تلفن همراهش ماشینبازی میکند! آنجا بود که فهمیدم هنوز میرزای شیرازی نشدهام!
برای اوّلینبار تجربهی این حسّ جالب بود که عدّهای پای منبرت نشستهاند و حتّی به تایید حرفهایت سر هم تکان میدهند ولی بلافاصله بعد از منبر میبینی که ...