بیوگرافی یک خیلی آدم!

بر خلاف باقی آدم‌ها که چشم به این جهان می‌گشایند، او با چشم بسته، پا به این جهان گذاشت؛ هنوز مشخص نیست که آیا او در یک خانواده مذهبی به دنیا آمده است یا نه.

 

دوران تحصیلات او با سختی‌های فراوانی روبرو بوده است؛ چون طبق گفته‌ی پسر شوکت خانمِ کوچه‌ی بالا، وی هر روز این جمله را می‌شنیده: "امروز دیگه زنگ آخر در نری ها".

در کودکی هیچ استعدادی در چشم‌هایش دیده نشد، البته فقط در چشم‌هایش.

کودکی را به بزرگی رساند و بر اساس آخرین آمار دارد بزرگتر می‌شود. دو ساله که بود مادرش او را از شیر گرفت. در کودکی‌اش دچار شب ادراری بود.

 

همیشه نفس هایش را شمرده و آرام می‌کشد، قدم‌هایش را بزرگ بر می‌دارد، سینه‌اش را سپر می‌کند و شانه‌ها را راست، و چند قدمی که می‌رود دوباره آویزان می‌شود و یادش می‌آید که اینگونه راه رفتن چه قدر سخت است.

او یک عمر زندگی کرده است و از آخرین مدارک موجود چنین به دست می‌آید که  هنوز دارد مرحله‌های زندگی را رد می کند تا به غول مرحله‌ی آخر برسد.