وبلاگ بدیاش این است که آنها که تو را از نزدیک میشناسند، میآیند فلان مطلبت را میخوانند و بعد با حالات بیرونی که از تو میبینند هی تطبیق میدهند و میگویند مثلاً فلانی که این روزها فلان طور شده از آن پستش معلوم است که چه قدر حال روحیاش بد است، یا از آن پستش معلوم است که عاشق شده، از رنگ فلان عکسش معلوم است که اینروزها عصبی است، یا این که فلانی اینروزها خیلی شاد و شنگول است، دلیلش از فلان پستش بر میآید.
انکار نمیکنم که وبلاگ، حداقل وبلاگ خودم، شدیداً انعکاس حال باطنی است، و اگر من در محیطی بزرگ میشدم که امکان بروز و ظهور باطن و درونیّاتم برایم امکان داشت، شاید اصلاً به چیزی مثل وبلاگ فکر نمیکردم. نه تنها من، خیلی از ما ایرانیها همینطور هستیم، درد و دلهایی که باید در جایش حل شود را مجبوریم در غیرجایش بزنیم. اینجور مواقع دیگر و تنها، خاصیتش میشود این که تخلیه بشوی، ولو اینکه مشکلت و دردت حل نشود.
(فراموشش میکنی؛ شاید همان پاک کردن صورت مسئله باشد!)
نمیخواهم خاصیّتهای دیگر وبلاگ را منکر شوم، ولی شاید خاصیّتی که هیچ چیز دیگر جز وبلاگ برای من جایش را نگرفته همین است که گفتم، و میدانم که خیلیها، هم از این نعمت وبلاگ محرومند و هم از آن نعمت وجود جایی برای بیان درد و دلهایشان.
خداییاش هیچ خاصیتی نداشته باشد این وبلاگ، واقعاً گوش مفتی است، و همین چند دقیقه که حرفهایم را برایش میزنم همهی دردم را فراموش میکنم.
(میتوانم بگویم مخاطب وبلاگ کیلویی چند؟! خود وبلاگ عشق است؟!)
خلاصه کنم؛ داشتم محض ریا مناجات ابوحمزه ثمالی را مطالعه میکردم که بندی از مناجات به همم ریخت. درست یا غلطش را فعلاً نمیدانم، ولی مشکل اصلی این روزهایم این است که خلاف این بند عمل میکنم و لا غیر:
وَالْحَمْدُ للهِ الَّذی وَکَلَنی اِلَیهِ فَاَکْرَمَنی وَ لَمْ یکِلْنی اِلَی النّاسِ فَیهینُونی
ستایش خدایی را که مرا به حضرت خود واگذار کرده و از این رو به من اکرام کرده و به مردم واگذارم نکرده که مرا خوارکنند.
***
باور کنید اگر وبلاگ نبود، قریب بود که قالب تهی کنم!
دست منو بگیر، حالم جهنمه
از حس هر شبم، هر چی بگم کمه
بغضم غرورمو یاری نمیکنه
این گریهها برام کاری نمیکنه
***
عجیب این شعر، باهام ارتباط برقرار کرد.
اگر همین تعداد روحانی و مبلّغی که وجود دارد، صد برابر شوند و همهشان هم برای تبلیغ دین به مناطق دور دست بروند، باز منطقهای پیدا میشود که به گوش ساکنینش هم نرسیده است که مثلاً با حال جنابت نمیشود نماز خواند.
امّا حالا یک مثلاً مرجع پیدا شده و حکمی داده[1] بر جواز آب خوردنِ روزهدار و صحّت روزهاش؛ یعنی کَپَر نشینهای کرمان و ... که سهل است، این خبر تا وسط کویر لوط هم میرود و شنیده میشود.
:.
این تعریف به طوری یقینی و خدشه ناپذیر از ادلّهی احکام به دست آمده است، یعنی آیات قرآن و روایات معصومین علیهم السلام؛
و «حلال محمّد حلال إلى یوم القیامه و حرامه حرام إلى یوم القیامه»
«من رضا ایرانی هستم، من تا الآن شش روز است که به لطف الهی در آرامش هستم و کاملاً پاک.»
***
چهارراه را به سمت انتهای خیابان که بن بست بود رد میکردم به حسینیه ای تقریباً گمنام میرسیدم. میگفتند که تمام سال متروکه است و فقط ایام خاص مثل محرم و صفر رونق میگیرد.
متصدیهای حسینیه آدمهای پول دار خیری بودند که این حسینیه را برای کارهای خیرِ مخصوصی! ساخته بودند و اگر میگفتی که قرار است در این حسینیه محفلی برای تجمع جوانان باشد برای اینکه بر سر مباحث دینی و فرهنگی با هم بحث کنند تو را به لبخندِ گوشهی لبشان مهمان میکردند.
***
پیاده به سمت انتهای خیابان میروم، وقت نماز است و باید در حسینیه بعد از مدتها نماز جماعت اقامه شود؛ از مدتها قبل دنبال بودیم تا در ماه رمضان حسینیه را برای برگزاری نماز جماعت دست بگیریم، آن هم فقط برای برگزاری نماز و بس. نماز که تمام میشد تعدادی جوان و تعدادی هم عاقلمرد به عنوان کلاس دور هم جمع میشدند. اوایل برایم مهم نبود که چه برنامه ای دارند ولی بعد از مدتی که دیدم به طور مرتب این افراد در این کلاس شرکت میکنند برایم جالب شد که بدانم چه خبر است. به همین خاطر بعد از نماز از یکی از جوان تر های آن جمع سؤالم را پرسیدم و آن هم با صراحت گفت: «کلاس NA.»
***
از وقتی فهمیدم بعد از نمازی که ما اینجا میخوانیم این افراد برای ترک اعتیاد در این مکان جمع میشوند جملههایی که در کلاس از این افراد میشنیدم برایم جلب توجه میکرد. شنیدن آن جملهها از آن افراد مرا در جا میخ کوب میکرد.
«من رضا ایرانی هستم، من تا الآن شش روز است که به لطف الهی در آرامش هستم و کاملاً پاک میباشم.»
این جملهها راحتم نمیگذاشت.
***
موقع سحر بود و فرزاد جمشیدی فضایی معنوی را در منزل ایجاد کرده بود به دیوار تکیه داده بودم و خیره شده بودم به روبرو.
«من رضا ایرانی هستم، من علی حسینی هستم، من داوود اسماعیلی... احمد شعبانی ... من تا الآن که بیست و دو روز از ماه رمضان میگذرد کاملاً در آرامش هستم و پاک میباشم»؟!