۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حضرت محمد» ثبت شده است

تنها کار نیمه‌تمام من

آدم وقتی کاری را شروع می‌کند باید تا آخرش برود. نمی‌شود که وسط کار آن را رها کنی. آن‌وقت در موردت چه می‌گویند؟! حالا هزار و یک دلیل هم برای خودت داشته باشی؛ مردم کار نصفه و نیمه‌ی تو را می‌بینند. آدم باید وظیفه‌شناس باشد.

یک بار هم که دیر سر کارم آمدم... نه، قضاوت نکنید، من آدم وقت‌شناسی هستم، یعنی کار من جوری‌ست که باید وقت‌شناس باشم، از سرِ وقتش که بگذرد دیگر هیچ فایده‌ای ندارد، هیچ‌وقت دیر سر کارم حاضر نمی‌شدم، جز یک بار. این‌بار برای خودم دلیلی داشتم، ولی وقتی دلیلم را شنیدند کسی حرفی نزد، و رفتم سر کارم.

آن‌روز که به سمت مسجد می‌رفتم، از جلوی خانه‌ی حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها رد می‌شدم که صدای گریه حسن علیه‌السلام را شنیدم، نگاهی به آسمان کردم، باید زودتر به مسجد می‌رسیدم چون همه منتظر من بودند، ولی این خانه، خانه محبوبه‌ی رسول خدا بود و آن صدا هم صدای نوه‌ی پیامبر، شاید کاری از دستم برمی‌آمد که انجام بدهم. اجازه گرفتم و داخل شدم، زهرای بزرگوار مشغول آسیاکردن بود و حسن علیه‌السلام گریه می‌کرد. به خانم گفتم: «اجازه بدین یکی از این دو کار رو براتون انجام بدم، یا حسن رو نگه دارم یا مشغول آسیا بشم.» مشغول آسیا شدم و دیر به مسجد رسیدم. دلم قرص بود که عذر تاخیرم را می‌پذیرند. برای تاخیرم عذر موجهی داشتم و گرنه من وظیفه‌شناس هستم.

 

بگذریم، دارد وقتش می‌رسد.

خیلی وقت است که این کار را نکرده‌ام، بعد از رفتن رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله از بین‌مان، دیگر نمی‌خواستم این کار را بکنم، ولی این بار فاطمه بزرگوار، وقتی خبر برگشتنم به مدینه را شنید، از من خواست که این کار را انجام بدهم، و گرنه رنج تبعید هم نتوانست من را راضی به انجام دوباره‌ی این کار بکند.

با اجازه، من باید بروم آن بالا.

***

- بلال نگو، دیگه نگو.

- معلوم هست چی می‌گین؟ مگه می‌شه دیگه نگم. باید کارم رو تموم کنم، فکر کردین الکیه که کار به این مهمی رو نیمه‌تموم بذارم؟

- بلال نگو، این دفعه فرق داره، اگه جون دختر پیامبر برات مهمه نگو.

- دختر پیامبر؟ فاطمه بزرگوار؟! آخه خودشون گفتن که من اذان بگم ...

- نگو بلال، نگو، تا به اسم پیامبر رسیدی فاطمه از حال رفت، نگو بلال نگو...

۱۱ اسفند ۹۵ ، ۲۱:۵۵ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

احساس خسران

دیروز ذوق‌زده بودم از همنشینی با یک دوست کویتی که با هم چند ساعتی در مورد جهان اسلام و وحدت شیعه و سنّی گپ زدیم. حرفی زد که شوکّه‌ام کرد و انگیزه شد که سریع منتشرش کنم، چیزی از این ذوق‌زدگی نگذشته بود که امروز اتفاقی افتاد و به خلاف دیروز احساس خسران عجیبی کردم.

چیزی که دیروز مرا خوشحال کرد بینشی بود که از دوست کویتی‌ام دریافتم که می‌گفت: «یک سنّی می‌آید شیعه می‌شود و کتابی می‌نویسد که «ثم اهتدیت(آنگاه که هدایت شدم)» بعد به چندین زبان ترجمه‌اش می‌کنیم و در تیراژ بسیار بالا چاپش می‌کنیم و کلّی هم برایش تبلیغات. حالا با این کار به برادر سنّی چه چیزی را داریم نشان می‌دهیم؟! این چیزی جز خلاف وحدت است؟»

امّا امروز که سخنرانی رهبر انقلاب را در سال 1368 در جمع برادران اهل سنّت خواندم با خودم گفتم که چرا در سال 1395 باید این سخنرانی را بخوانم؟! و البته شکرش باقیست. خودتان بخش‌هایی از آن را بخوانید تا حسّم را درک کنید (لطفاً کامل بخوانید زیاد وقتتان را نمی‌گیرد):

 

اگر کسی مخلصاً لله احساس می‌کند که باید امروز بین برادران، برادری واقعی و عملی باشد، باید کوشش کند که گذشته را به یادها نیاورد؛ والاّ او می‌رود کتاب «احقاق الحق» را می‌آورد و به رخ این می‌کشد و این هم می‌رود کتاب «تحفه اثناعشریه» را می‌آورد و به رخ آن می‌کشد.

 

این مسأله‌ی وحدت که در این دیدار صمیمی و دوستانه میخواهم بیشتر از همه روی آن تأکید کنم، یک مسأله‌ی حیاتی است. نه این که بگوییم برای جمهوری اسلامی حیاتی است - البته اهمیتش برای جمهوری اسلامی جای شک نیست - اما حقیقتاً برای اسلام و دنیای اسلام حیاتی است. شما ملاحظه کنید، امروز دنیا به سمت بلوک‌بندی می‌رود؛ یعنی هر چند کشور در گوشه‌یی، به ادنی مناسبتی با هم اتحاد و اتفاق پیدا می‌کنند. مثلاً کشورهای عضو پیمان آ.سه.آن در شرق آسیا، جامعه‌ی مشترک اروپا، اتحاد ورشو (تا وقتی که اروپای شرقی قبل از حوادث اخیر هویتی داشت)، اتحاد کشورهای حول و حوش خلیج مکزیک، سازمان ملل، غیرمتعهدها و تمام این واحدهای پراکنده در همه‌ی دنیا، به واحدهای پیوسته تبدیل میشوند. علت هم این است که در این دنیا میفهمند که هر واحدی، به تنهایی قادر بر تأمین نیازهای خودش - از جمله نیاز دفاع از خود - نیست و باید با هم دست به یکی کنند.

 

همین الان من در کتابخانه‌ی خودم، یک قفسه از کتاب‌هایی که با چاپ‌های اعلا و با اسم‌های محترمِ مثلاً استاد فلان دانشگاه، در پنج شش سال اخیر در نهایت تلاش و لجاجت علیه شیعه نوشته شده است، دارم. نقطه‌ی مقابلش هم از این طرف شده است. شاید بعضی از آقایانی که با من سوابق نشست و برخاست دارند، می‌دانند که من هیچ بنا ندارم که در قضایا، یک طرفه قضاوت کنم. اینها علیه آنها و آنها علیه اینها می‌نویسند که هیچ کدامش هم سالم نیست.

 

او که با اصل اسلام دشمن است، در خصومت، برایش شیعه و سنی فرقی نمی‌کند.

 

سالها پیش از انقلاب که با بعضی از برادران اهل سنت صحبت می‌کردم، به آنها می‌گفتم که اگر ما بخواهیم وحدت اسلامی تحقق پیدا بکند، باید خودمان را از گذشته جدا و قیچی کنیم. البته، وحدت یعنی همین که پیروان این دو مذهب با هم برادر باشند و احساس برادری کنند؛ نه این که شیعه، سنی و سنی، شیعه بشود. نه، مراد از وحدت این نیست؛ بلکه وحدت به معنای احساس برادری است و همین که هر طرفی احساس کند که دیگری هم مسلمان است و حق اسلامی او را بر گردن خود احساس کند و متقابلاً او هم به همین ترتیب عمل نماید.

(متن کامل بیانات)

 

۲۰ آذر ۹۵ ، ۲۳:۰۳ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

والا پیام‌دار محمّد

گفتی که یک دیار

هرگز به ظلم و جور نمی‌ماند (برپا و) استوار!

والا پیامبر (پیام‌دار)

محمد

آنگاه،

تمثیل‌ وار کشیدی

عبای وحدت

بر سر پاکان روزگار!

والا پیامبر (پیام‌دار)

محمد

در تنگ پرتبرک آن نازنین عبا،

دیرینه ای محمد

جا هست بیش و کم،

آزاده را که تیغ کشیده ا‌ست بر ستم


دریافت

۰۸ دی ۹۴ ، ۲۱:۵۴ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

کتابخانه‌ی محمدی‌ام!

۲۷ دی ۹۳ ، ۱۵:۳۲ ۸ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰

گدایی نکن

- فقیرِ فقیرم، در خانه‌ام چیزی پیدا نمی‌شود که بفروشم.
- هر چه در خانه‌ات داری بیاور.
- شما مدام می‌گویی، هر چه در خانه داری بیاور، جز این تکه پلاس پاره چیزی ندارم.

 

رو کرد به اطرافیان و گفت:
- کسی هست این پلاس پاره را بخرد؟

 

کسی از اطرافیان گفت:
- من به یک درهم می‌خرم.

 

دوباره گفت:
- کسی هست بیشتر بخرد?
- من به دو درهم می‌خرم.

 

بعد رو کرد به مرد فقیر و گفت:
- برو یک درهم گوشت و نان بخر، و با درهم دیگر تبر بخر.
- آخر با یک درهم که تبر نمی‌دهند!
- هر چه می‌دهند بخر.

 

به بازار رفت و با تبری بدون دسته برگشت.
- فقط همین را دادند.

 

او دوباره رو کرد به اطرافیانش و گفت:
- کسی در خانه چوبی دارد که به این تبر بخورد.

 

کسی جواب داد که بله من دارم.
چوب را که آوردند، نشست و چوب را با میخ به تبر وصل کرد و داد به مرد فقیر:
- حالا برو هیزم بکن و بفروش، ولی گدایی نکن.


 این یادداشت تقدیم به پیامبری که رحمت عالمیان بود.

اللهم صل علی محمد و آل محمد

۰۲ ارديبهشت ۹۲ ، ۲۲:۳۳ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰