۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بلال» ثبت شده است

تنها کار نیمه‌تمام من

آدم وقتی کاری را شروع می‌کند باید تا آخرش برود. نمی‌شود که وسط کار آن را رها کنی. آن‌وقت در موردت چه می‌گویند؟! حالا هزار و یک دلیل هم برای خودت داشته باشی؛ مردم کار نصفه و نیمه‌ی تو را می‌بینند. آدم باید وظیفه‌شناس باشد.

یک بار هم که دیر سر کارم آمدم... نه، قضاوت نکنید، من آدم وقت‌شناسی هستم، یعنی کار من جوری‌ست که باید وقت‌شناس باشم، از سرِ وقتش که بگذرد دیگر هیچ فایده‌ای ندارد، هیچ‌وقت دیر سر کارم حاضر نمی‌شدم، جز یک بار. این‌بار برای خودم دلیلی داشتم، ولی وقتی دلیلم را شنیدند کسی حرفی نزد، و رفتم سر کارم.

آن‌روز که به سمت مسجد می‌رفتم، از جلوی خانه‌ی حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها رد می‌شدم که صدای گریه حسن علیه‌السلام را شنیدم، نگاهی به آسمان کردم، باید زودتر به مسجد می‌رسیدم چون همه منتظر من بودند، ولی این خانه، خانه محبوبه‌ی رسول خدا بود و آن صدا هم صدای نوه‌ی پیامبر، شاید کاری از دستم برمی‌آمد که انجام بدهم. اجازه گرفتم و داخل شدم، زهرای بزرگوار مشغول آسیاکردن بود و حسن علیه‌السلام گریه می‌کرد. به خانم گفتم: «اجازه بدین یکی از این دو کار رو براتون انجام بدم، یا حسن رو نگه دارم یا مشغول آسیا بشم.» مشغول آسیا شدم و دیر به مسجد رسیدم. دلم قرص بود که عذر تاخیرم را می‌پذیرند. برای تاخیرم عذر موجهی داشتم و گرنه من وظیفه‌شناس هستم.

 

بگذریم، دارد وقتش می‌رسد.

خیلی وقت است که این کار را نکرده‌ام، بعد از رفتن رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله از بین‌مان، دیگر نمی‌خواستم این کار را بکنم، ولی این بار فاطمه بزرگوار، وقتی خبر برگشتنم به مدینه را شنید، از من خواست که این کار را انجام بدهم، و گرنه رنج تبعید هم نتوانست من را راضی به انجام دوباره‌ی این کار بکند.

با اجازه، من باید بروم آن بالا.

***

- بلال نگو، دیگه نگو.

- معلوم هست چی می‌گین؟ مگه می‌شه دیگه نگم. باید کارم رو تموم کنم، فکر کردین الکیه که کار به این مهمی رو نیمه‌تموم بذارم؟

- بلال نگو، این دفعه فرق داره، اگه جون دختر پیامبر برات مهمه نگو.

- دختر پیامبر؟ فاطمه بزرگوار؟! آخه خودشون گفتن که من اذان بگم ...

- نگو بلال، نگو، تا به اسم پیامبر رسیدی فاطمه از حال رفت، نگو بلال نگو...

۱۱ اسفند ۹۵ ، ۲۱:۵۵ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

بلال، جون، زکزاکی

اگر هجرت در اسلام نبود، اسلام در همان خفقان مکه خفه می‌شد و از بین می‌رفت.

اوّلین هجرت مسلمانان به حبشه بود. آن هم به دستور پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله.

حضرت محمد صلی الله علیه و آله که شرایط سخت مسلمانان در مکّه را دیدند، دستور یک کار تاریخی را دادند. دستور اوّلین هجرت مسلمانان. هجرتی که در آفریقا(حبشه) ریشه دواند و امروز درخت کهن‌سال و تنومندش را در قرن بیست و یکم و قرن توسعه‌ی تمدّن غرب به چشم از صفحه‌ی اخبار می‌بینیم و در صفحات اینترنت می‌خوانیم.

اوّلین ورود اسلام به آفریقا به واسطة همین هجرت بود. هجرتی حساب شده و فکر شده از جانب پیامبر که حامل وحی بود. هجرتی که برای صیانت جان و ایمان مسلمانان ترتیب داده شده بود، ولی این همه‌ی هدفش نبود. هجرتی که باعث شد اسلام چنان در این قاره رسوخ کند که سال‌ها بعد جُون ظاهر می‌شود و بعدتر شیخ زکزاکی. هجرتی برای تربیت نسلی ولایت‌پذیر و انقلابی.

تشکیلاتی که حضرت محمد صلی الله علیه و آله ترتیب داده بود، تیری بود که چندین هدف را نشانه گرفته بود، حفظ جان نومسلمانان، یک هدفش بود. هدف دیگرش در همان قرن هفتم میلادی مسلمان شدن پادشاه حبشه بود و هدفی هم در قرن بیست و یکم میلادی، نسل خمینیون سیاه‌پوست در نیجریه.

تدبیر پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله یک الگوی تشکیلاتی است،‌ یک الگو برای هجرت است. پیامبر قرن بیست و یکم را می‌دید و البته قرون بعدی را. باید وظیفه را شناخت و انجام داد، حتّی اگر قرار باشد نتیجه‌اش حرکت بزرگ و آزادی‌خواهانه‌ی شیخ زکزاکی در 1400 سال بعد باشد.

   

دیگران:

نمی‌خواهم در نیجریه باشم :: خسته‌ی تنها

 

شیخ‌ها و سیدها :: سداد

۲۸ آذر ۹۴ ، ۱۶:۲۱ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰